سفارش تبلیغ
صبا ویژن

اقلیمـ رهایے

یا مَن یبَدِّل السَیئاتِ بالحَسنات ...

زندان خود

    نظر

هرچه کردم به خودم کردم و وجدان خودم

پسر نوحم و قربانی طوفان خودم

تک و تنهاتر از آنم که به دادم برسند

آنچنانم که شدم دست به دامان خودم

موی تو ریخته بر شانه ی تو اما من

شانه ام ریخته بر موی پریشان خودم

از بهشتی که تو گفتی خبری نیست که نیست

می روم سر بگذارم به بیابان خودم

آسمان سرد و هوا سرد و زمین سردتر است

اخوانم که رسیدم به زمستان خودم

تو گرفتار خودت هستی و آزادی هات

من گرفتار خودم هستم و زندان خودم

شب میلاد من بی کس و کار است ولی

باید امشب بروم شام غریبان خودم

یاسر قنبرلو


هوای سامان ؛ شهریار

    نظر

یا رب مباد کز پا جانان من بیفتد

درد و بلای او کاش بر جان من بیفتد

من چون ز پا بیفتم درمان درد من اوست

درد آن بود که از پا درمان من بیفتد

یک عمر گریه کردم ای آسمان روا نیست

دردانه ام ز چشم گریان من بیفتد

ماهم به انتقام ظلمی که کرده با من

ترسم به درد عشق و هجران من بیفتد

از گوهر مرادم چشم امید بسته است

این اشک نیست کاندر دامان من بیفتد

من خود به سر ندارم دیگر هوای سامان

گردون کجا به فکر سامان من بیفتد

خواهد شد از ندامت دیوانه شهریارا

گر آن پری به دستش دیوان من بیفتد


اظهار ِتأسف

    نظر

چشم‌ها حس ِدروغی را تعارف می‌کنند

تا که بر هر چشم، بیش از حد توقف می‌کنند

عشق نامش نیست، این بازی بی‌شرمانه‌ای‌ست

شرم بر آن‌ها که در بازی، تخلّف می‌کنند

چشم تا وا می‌شود، دل ساده می‌ریزد فرو

قصر ِبی دروازه را راحت تصرّف می‌کنند

ناگهان آن‌ها که اظهار ِارادت کرده‌اند

می‌روند و ساده اظهار ِتأسف می‌کنند

شعر برمی‌خیزد آنجایی که در ما حرف‌ها

برنمی‌خیزند و احساس ِتکلّف می‌کنند

"عاقبت دستانمان رو می‌شود با شعرها

مثل ِچشمانی که بعد از گریه‌ها پُف می‌کنند"

سجاد رشیدی پور


غم دل به دوست گفتن ؛ شهریار

    نظر

علی ای همای رحمت تو چه آیتی خدا را

که به ماسوا فکندی همه سایه هما را

دل اگر خداشناسی همه در رخ علی بین

به علی شناختم من به خدا قسم خدا را

به خدا که در دو عالم اثر از فنا نماند

چو علی گرفته باشد سر چشمه بقا را

مگر ای سحاب رحمت تو بباری ارنه دوزخ

به شرار قهر سوزد همه جان ماسوا را

برو ای گدای مسکین در خانه علی زن

که نگین پادشاهی دهد از کرم گدا را

بجز از علی که گوید به پسر که قاتل من

چو اسیر تست اکنون به اسیر کن مدارا

بجز از علی که آرد پسری ابوالعجائب

که علم کند به عالم شهدای کربلا را

چو به دوست عهد بندد ز میان پاکبازان

چو علی که میتواند که بسر برد وفا را

نه خدا توانمش خواند نه بشر توانمش گفت

متحیرم چه نامم شه ملک لافتی را

بدو چشم خون فشانم هله ای نسیم رحمت

که ز کوی او غباری به من آر توتیا را

به امید آن که شاید برسد به خاک پایت

چه پیامها سپردم همه سوز دل صبا را

چو تویی قضای گردان به دعای مستمندان

که ز جان ما بگردان ره آفت قضا را

چه زنم چونای هردم ز نوای شوق او دم

که لسان غیب خوشتر بنوازد این نوا را

«همه شب در این امیدم که نسیم صبحگاهی

به پیام آشنائی بنوازد آشنا را»

ز نوای مرغ یا حق بشنو که در دل شب

غم دل به دوست گفتن چه خوشست شهریارا


دستمو بگیر

    نظر

دستمو بگیر نزار اشتباه برم جز در خونت تو بگو کجا برم
بی قرارتم ای همه قرار من تو بی کسی هام عشق تو تبار من
عشق اول و اخر من سایه ی تو رو سر من
ای همه ی باور من ای کس و کارم
به تو مدیونم به نگات به همه عاشق کشی هات
می ذاره دل سر به هوات
تا تو رو دارم
جای تو توی دل شکستس
اسمت کلید همه ی درای بستس
وقتی دلم از زندگی سیره
یاد تو مرهم واسه ی دلای خستس

من سرگردون و ببین اشکای پنهون و ببین
غربت مهمون و ببین تو پناهم باش
دستای خالیم و ببین بی پر و بالیم و ببین
گرفته حالیم و ببین تکیه گاهم باش


خدا با من تفاهم داشت

    نظر

جگر گوشه م سفر بخیر

هنوزم عاشقت هستم

تو آخرین نوازشم چشمای بازتو بستم

من از اون لحظه که رویات ، توی کابوس اغما رفت

سرم همیشه بالا بود

حالا دستام بالا رفت

همونجا آرزو کردم که از دستم نری ای کاش

همون لحظه اجابت شد خدا با من تفاهم داشت

حالا چند ساله اینجایی با اینکه جسمتو بردن

نمیدونی تو این سالها چقد پاک اسمتو بردم

جگر گوشه ام سفر بخیر

همیشه عاشقت هستم

تو آخرین نوازشم چشایه بازتو بستم

یکی چند ساله دنیارو با چشمای تو میبینه

نفس میکشی تو سینش همینه معجزه اینه

تپش هایه نگاه تو تو چشمای یکی دیگست

دلت تو سینه ی هر کی به جز تو هست اما هست

با صدای کامران تفتی دانلود


تلخه ولی شاید دلم ...

    نظر

ما بی تفاوت زندگی کردیم
این زندگی کردن خودش جنگه

ما کوه بودیم روبری هم
خاطرامون از هم یه مشت سنگه

از اونهمه احساس بین ما
حسی به جز عادت نمیمونه
ما داغ بودیمو نفهمیدیم
چیزی از این حالت نمیمونه

تو این اتاق تنگ و دلگیرم
تا باقی عمرم یه جور سر شه
من از خودم فاصله میگیرم
دیوار هی نزدیکتر میشه
میخندمو دردامو میشمارم
تلخه ولی شاید دلم واشه

وقتی برای غصه هام جا نیست
دیوارو هُل میدم غمام جا شه

 

از بس که احوالم پریشونه دیوار با من همزبون میشه
اما سر هرچیز بی مورد با هم دوباره حرفمون میشه
با هم دوباره حرفمون میشه
وقتی یه آدم پای احساسش هرچیزی و که داره میبازه
تنهایی از اون آدم عاشق یه کوه بی احساس میسازه
یه کوه بی احساس میسازه

 با صدای محسن یگانه


آه ای دل مغموم

    نظر

تو رو از دور دلم دید اما نمی دونست چه سرابی دیده

من دیوونه چه می دونستم زندگی برام چه خوابی دیده

نمی دونی نمی دونی ای عشق کسی که جوونی شو ریخته به پات

واسه اینکه تو رو از دست نده چه عذابی دیده

آه ای دل مغموم آروم باش آروم ای حال نا معلوم آروم باش آروم

نیستی اما هنوزم کنارمی نیستی اما هنوزم اینجایی

روزی صد هزار دفعه میمیرم اگه احساس کنم تنهایی

هر کجا رفتی و هرجا موندی منو بی خبر نذار از حالت

اگه تنها شدی و دلت گرفت خبرم کن که بیام دنبالت

آه ای دل مغموم آروم باش آروم ای حال نا معلوم آروم باش آروم
آروم باش

 


وفادار ترم من

    نظر

پیش تو بسی از همه کس خوارترم من - زان روی که از جمله گرفتارترم من

روزی که نماند دگری بر سر کویت - دانی که ز اغیار وفادار ترم من

بر بی کسی من نگر و چاره ی من کن - زان کز همه کس بی کس و بی‌یارترم من

بیداد کنی پیشه و چون از تو کنم داد - زارم بکشی کز که ستمکار ترم من

وحشی به طبیب من بیچاره که گوید - که امروز ز دیروز بسی زارترم من
وحشی بافقی

بی یار


ذوق می ناب ندارم

    نظر

همخواب رقیبانی و من تاب ندارم -  بی‌تابم و از غصه‌ی این خواب ندارم
زین در نتوان رفت و در آن کو نتوان بود - درمانده‌ام و چاره‌ی این باب ندارم
آزرده ز بخت بد خویشم نه ز احباب - دارم گله ازخویش و ز احباب ندارم
ساقی می صافی به حریفان دگر ده - من درد کشم ذوق می ناب ندارم
وحشی بافقی
وحشی بافقی