سفارش تبلیغ
صبا ویژن

اقلیمـ رهایے

یا مَن یبَدِّل السَیئاتِ بالحَسنات ...

خبر آمد خبری در راه است

    نظر

خبر آمد خبری در راه است
سر خوش آن دل که از آن آگاه است
شاید این جمعه بیاید شاید
پرده از چهره گشاید شاید
دست افشان پایکوبان میروم
بر در سلطان خوبان میروم
میروم بار دگر مستم کند
بی سر و بی پا و بی دستم کند
میروم کز خویشتن بیرون شوم
در پی لیلا رخی مجنون شوم
هر که نشناسد امام خویش را
بر که بسپارد زمام خویش را
دست ساقی چون سر خم را گشود
جز محمد هیچ کس آنجا نبود
جام آن آیینه را سیراب کرد
وز جمالش خویش را بیتاب کرد
موج زلف مصطفی را تاب داد
ذوالفقار غیرتش را آب داد
در پی احمد علی آمد پدید
در کف او بود میزان و حدید
بوالعجب بین روح حق را در دو جسم
هر دو یک معنی ولی کن در دو اسم
در حقیقت هر دو یک آیینه اند
یک زبان و یک دل و یک سینه اند
یک نظر بر پرده نقاش کن
تاب گیسوی قلم را فاش کن
آفرین گو پنجه معمار را
تا نماید بر تو این اسرار را
فاش میگوید به ما لوح و قلم
از وجود چهارده بی بیش و کم
چهارده گیسوی در هم ریخته
چهارده ..... فلک آویخته
چهارده ماه فلک پرواز کن
چهارده خورشید هستی ساز کن


ما را نظری به غیر الله مباد

    نظر

ما را نظری به غیر الله مباد
بر درگه عشق غیر از این راه مباد
هر چند که دست ما به جز آه مباد
از دامن اهلبیت کوتاه مباد
امروز بشارتی عظیمم دادند
راهی به صراط مستقیمم دادند
وقتی که موذن به نمازم می خواند
سجاده ای از جنس نسیمم دادند
زان روز که تو اهل نمازم کردی
در وادی سجده سرفرازم کردی
تا بر قدمت روی نیاز آوردم
از منت خلق بی نیازم کردی
یک قوم پر از سوز و گدازت خواندند
قومی ز نیاز بی نیازت خواندند
قوم دگری بریده از راه حجاز
ای روح نماز ؛ بی نمازت خواندند.


به آوای خروسان سحر خیز

    نظر

به آوای خروسان سحر خیز
سحر سر میزند از خواب برخیز
به آب دیده دل را شستشو کن
پس آنگه جانب معشوق رو کن
مساجد خانه نور سرورند
تجلی گاه آیات حضورند
زجا برخیز هنگام حضور است
اگر موسی شوی هر گوشه توراست
مسلمان بی نمازی ناسپاسیست
نماز اول قدم در خود شناسیست
تو بنگر گاه قر آن مبین را
مروری کن صفات مومنین را
نماز آرام جان مومنین است
ستون آسمان پیمای دین است
خوشا آنان که داعم در نمازند
تمام عمر قائم برنمازند.


غدیر ای باده گردان ولایت

    نظر

غدیر ای باده گردان ولایت
رسولان اللهی مبتلایت
ندا آمد ز محراب سماوات
به گوش گوشه گیران خرابات
رسولی کز غدیر خم ننوشد
ردای سبز بعثت را نپوشد
تمام انبیا ساغر گرفتند
شراب از ساقی کوثر گرفتند
علی ساقی رندان بلاکش
بده جامی که میسوزم در آتش
مرا آینه صدق و صفا کن
تجلی گاه نور مصطفی کن
همیشه مادرم یاد علی بود
کنیز عشق اولاد علی بود


آمد گه شادمانی ای مردم

    نظر

آمد گه شادمانی ای مردم
آن وعده آسمانی ای مردم
ای زنده دلان ظهور نزدیک است
هنگام ظهور نور نزدیک است
آن ماه به چاه رفته باز آید
قائم به اقامه نماز آید
او کیست همان که عدل میزان است
کوبنده کل دین ستیزان است
او کیست همانکه سخت می تازد
تاکفر نفاق را براندازد
ای امت سر فراز مرگ آگاه
خون خواه حسین میرسد از راه
مهدی نظری به ما عنایت کن
مارا به صراط خود هدایت کن
ای مرهم زخم بال جانبازان
در هم شکننده زبان بازان
از ذکر لب تو کام میگیرم
با یاد تو التیام می گیرم
مهدی اگر از منتظرانت بودیم
چون دیده نرگس نگرانت بودیم
با این همه رو سیاهی و سنگ دلی
ای کاش که از همسفرانت بودیم
کو سیصد و سیزده جوانمرد
تا مهدی منتظر در آید
کو دیده منتظر که مهدی
از چهره نقاب بر گشاید
رسید مژده که ایام غم نخواهد ماند
چونان نماند و چنین نیزهم نخواهد ماند
بیا سپیده صادق , بیا حضور سحر
که می چکد زغمت از دو دیده خون جگر
از آن شبی که شرار تو غمگسار من است
سپند سوخته دل نام مستعار من است
بیا که می شود از چشمت استعاره گرفت
ز آسمان نگاهت گل ستاره گرفت
بیا بیا که عقابان قفس گرفتارند
تمام آینه ها داغدار زنگارند
بیا که جهان بی تو عرصه تنفس نیست
مجال دیدن آفاق و سیر انفس نیست
حضور آب ز کام تو وام می گیرد
لب عطش ز لبت التیام می گیرد
هجوم عطر بهار از کف تو می جوشد
بیا که باغ به دست تو سبز می پوشد.


محرم ماه الفت با جنون است

    نظر

محرم ماه الفت با جنون است
چراغ کوچه هایش بوی خون است
محرم حرمت خون است و خنجر
تلاطم می کند حنجر به حنجر
دل من فدای دو دست اباالفضل
به قربان چشمان مست اباالفضل
ربود از همه ساقیان گوی سبقت
به چوگان دل ناز شست اباالفضل
غم ِ زهرا مرا سوز درون داد
دم ِ حیدر به من شور جنون داد
حسین آمد به زخم دل نمک ریخت
مرا با شور عاشورا در آمیخت
مرا سودای زینب در به در کرد
نصیبم جرعه ای خون جگر کرد
ز فرط تشنگی بی تاب گشتم
عطش دیدم ز خجلت آب گشتم
چه ها گویم ز مَشک تیرخورده
ز دست ساقی شمشیر خورده
به خاک افتاد مشک از دست ساقی
دو عالم پر شد از بوی اقاقی
مشامم پر شد از داغ شهیدان
که می گردم بیابان در بیابان.


بادهای هرزه در دشت و دمن پیچیده اند

    نظر

بادهای هرزه در دشت و دمن پیچیده اند
خار و خس خود را به دامان چمن پیچیده اند
خواستم دروازه باغ ِ فدک را وا کند
دیدم اما باغبان را با رَسَن پیچیده اند
عندلیبان ناله در کنج قفس سر می دهند
باغ را درزوزه زاغ و زغن پیچیده اند
غنچه مردانگی نشکفته می ماند، مگر
کسوت تهمینه را بر تهمتن پیچیده اند
آسمان آبی شد از اظهار رحمت، از چه رو
طوطیان، پرواز خود را در سخن پیچیده اند
شهریارا چارده منزل عقوبت دیده ام
چشم ما را بر در بیت الحزن پیچیده اند
شیشه جان مرا الماسها درهم شکست
نعره مستانه ام را در کفن پیچیده اند
تیر، تابوت مرا فردا مشبک می کند
نسخه مرگ مرا همچون حسن پیچیده اند
«زهر» میدانی که با پرورده زهرا چه کرد؟
لاله را در برگ سبز نسترن پیچیده اند
آهِ نِی دانی چرا در نینوا گل می کند؟
بوریا بر نعش هفتاد و دوتن پیچیده اند.


شیعیان فرهنگ عاشورا چه شد

    نظر

شیعیان فرهنگ عاشورا چه شد
پرچم خون رنگ عاشورا چه شد
کیست تا پرچم به دوش خون کشد
شیعه را از خواب خوش بیرون کشد
گفت مولا کل ارض کربلا
شیعه یعنی غربت و رنج و بلا
شیعه بی درد زخم بی نمک
بس کن این یا لـَیتـَنی کـُنتُ مَعَک
کربلا غوغاست، ساز و برگ کو
ظهر عاشوراست، شور مرگ کو
کربلا گفتم کـَران را گوش نیست
ورنه از غم بلبلی خاموش نیست
بلبلان چهچه ز ماتم می زنند
روز و شب از کربلا دم می زنند
هر نظر بر غنچه ای تر می کنند
یادی از غوغای اصغر می کنند
گفت بابا بی برادر مانده ای
بی کس و بی یار و یاور مانده ای
گر تو تنهایی بگو من کیستم
اصغرم اما نه اصغر نیستم
خیز و اسماعیل را آماده کن
سجده شکری بر این سجاده کن
ای پدر حرف مرا در گوش گیر
خیز و این قنداقه در آغوش گیر
خیز و با تعجیل می دانم به بر
بر سر نعش شهیدانم ببر
تشنه ام اما نه بر آب فرات
آب می خواهم ولی آب حیات
آب در دست کمان دشمن است
تیر آن نامرد احیای من است
آتش اقیانوس را آواز داد
آخرین ققنوس را پرواز داد
خون اصغر آسمان را سیر کرد
خواب زینب را چه خوش تعبیر کرد
آه زینب سر به محمل می زند
کاروان را زخم بر دل می زند
ای پرستار پرستوهای من
مرهم زخم تکاپوهای من
ای زبان صدق و تصدیق صفا
اولین بیمار چشمت مصطفی
عصمت زهرا، عزیز مرتضی
در تو جاری رستخیز مرتضی
عصر عاشورا علم در دست توست
کرسی و لوح و قلم در دست توست
غنچه ها را گر چه پرپر کرده ام
کوله بارت را سبکتر کرده ام
ظهر عاشورا که زیر خنجرم
دست بگشا سایه افشان بر سرم
شیعه یعنی امتزاج نار و نور
شیعه یعنی راس خونین در تنور
شیعه یعنی هفت وادی اضطراب
شیعه یعنی تشنگی در شط آب
کیست این ساقی که بی دست آمدست
کز سبوی تیغ سر مست آمدست
آب گفتم سینه ها بی تاب شد
خیمه ها از آه و آتش آب شد
آب گفتم تشنگی بیداد کرد
کودکم بی تاب شد فریاد کرد
بر زبانش شعله آه و عطش
شد زتیر کین گلویش آبکش
آفتاب از روی زین افتاده است
مشک آبش بر زمین افتاده است


کیست تا از مرگ من پروا کند

    نظر

ز جنوب و غرب تا شرق و شمال
گشته ام در بین اشباه و الرجال
کیست تا از مرگ من پروا کند
یا به روی غربتم در وا کند
آب می جویم ولیکن در سراب
کوفه بازار است این شهر خراب
می زنم بر گرد آتش بال بال
تا بنوشم شعله مرگ حلال
«مرگ» آغاز جهانی دیگر است
عاشقان را مرگ جانی دیگر است
آن که در خون عشق بازی می کند
تا قیامت سرفرازی می کند
ای خداوندان مُـلک عافیت
والیان مسند اشرافیت
من یقین دارم مسلمان نیستید
چون ولی را تحت فرمان نیستید
من در این آشفته بازار شما
پرده بر می دارم از کار شما
نصرت حق را چو باور داشتم
با علی دست از دهان برداشتم
آه از تزویر خلق دلق پوش
مردم گندم نمای جو فروش
آه از این، گرگهای میش خوار
وین همه مستغنی درویش خوار
یاد دارم روزگار پیش را
مردم نزدیک دوراندیش را
هر که بارش بیش سر در پیش داشت
یک گلیم کهنه ده درویش داشت
شیوه همسایگی در پیش بود
نوش در کام همه بی نیش بود
حرص مردم را اسیر خویش کرد
خلق را یکباره نادرویش کرد
خلق دلواپس تراز دیروز خویش
سرگردان از یأس هستی سوز خویش
سینه ها در آتش تشویش ها
هفت اقلیم است و نادرویش ها
موجهای خسته سر درگمی
پس چه شد حال و هوای مردمی
از چه رو مردم فریبی می کنید
با هم احساس غریبی می کنید
ای دل آشوبان زخوف و اضطراب
چرخد از خون شما، هفت آسیاب
ای شرارت پیشـِگان هرزه گرد
در کجا بودید هنگام نبرد
در کجا بودید وقتی جنگ بود
عرصه بر شیران عالم تنگ بود
ای کمند اندازها از پیش و پس
توسن سرکش نگردد رام کس
دام بر چینید ما مرغ دلیم
ماهی گرداب و دور از ساحلیم
مابه صید طور مولا رفته ایم
در پناه او به بالا رفته ایم
یوسف والا زکنعان دور کرد
چشم ظاهربین ما را کور کرد
لیک چشم باطن ما را گشود
هر چه را دیدیم جز مولا نبود
گفت فحشا در کجا آید پدید
گفتمش در کوچه های بی شهید
بی شهیدانند بی سوزو گداز
بر سر سجاده های بی نماز
بی شهیدان را غم لیلا کجاست
سوز و اشک و آه و وایلا کجاست
کوچه ما بوی مجنون می دهد
بوی اشک و آتش و خون می دهد
بوی مجنون مست می سازد مرا
در پی لیلی می اندازد مرا
نام لیلی بردم، آرامم گریخت
هفت بندم بند بند از هم گسیخت