سفارش تبلیغ
صبا ویژن

اقلیمـ رهایے

یا مَن یبَدِّل السَیئاتِ بالحَسنات ...

بسیج ای دست و بازوی ولایت

    نظر

بسیج ای دست و بازوی ولایت
خط سرخ ازل تا بی نهایت
تورا نشناختن حق ناشناسیست
تعارض با تو کفر وناسپاسیست
بسیجی سست و بی حال است آیا
زبان غیرتش لال است آیا
بسیجی از چه رو خاموش ماندی
زبان بستی سراپا گوش ماندی
نمی بینی مگر دجاله هارا
سرود شوم نفی لاله ها را
ببین نشخوار صبح وشامشان را
طنین طعنه و دشنامشان را
علی را بی عدالت نام دادند
ولایت را وکالت نام دادند
به سر اندیشه هایی خام دارند
ولی داعییه اسلام دارند
کدام اسلام اسلامی که مرده ست
سرتسلیم بر شیطان سپرده ست
بسیجی سست و بی حال است آیا
زبان غیرتش لال است آیا
بسیجی تابع اسلام ناب است
لقایش تیغ سرخ آفتاب است
کدام اسلام اسلام حسینی
که جاری شد زلبهای خمینی
نگه کن بلبلان این چمن را
بلوچ وترک و ترکمن را
بسیجی شیعه و سنی ندارد
به فرمان ولی سر می گذارد
خمینی گفت سر گردان نباشید
اسیر دست نامردان نباشید


الا ساقی مستان ولایت

    نظر

الا ساقی مستان ولایت
بهار بی زمستان ولایت
از آن جامی که دادی کربلا را
بنوشان این خراب مبتلا را
چنان مستم کن از یکتا پرستی
که از آهم بسوزد ملک هستی
هزاران راز را در من نهفتی
ولی در گوش من اینگونه گفتی
ز احمد تا احد یک میم فرق است
جهانی اندر این یک میم قرق است
یقینن میم احمد میم مستیست
که سرمست از جمالش چشم هستیست
ز احمد هر دو عالم آبرو یافت
دمی خندید هستی رنگ و بو یافت
اگر احمد نبود آدم کجا بود
خدا را آیه ای محکم کجا بود
چه میپرسند کین احمد کدام است
که ذکرش لذت شرب مدام است
همان احمد که آوازش بهار است
دلیل خلقت لیل ونهار است
همان احمد که فرزند خلیل است
قیام بت شکنها را دلیل است
همان احمد که ستارالعیوب است
دلیل راه الام القلوب است
همان احمد که جانش جان وحی است
به دستش زلفقار امر و نهی است
همان احمد که ختم الانبیا‍ء شد
جناب کنت کنزالمخفیا شد
همان اول که اینجا آخر آمد
همان باطن که بر ما ظاهر آمد
همان احمد که سر مستان سرمست
بخوانندش ابوالقاسم محمد
محمد میم حا و میم دال است
تدارک بخش عدل و اعتدال است
محمد رحمت للعلمین است
شرافت بخش صد روح الامین است
محمد پاک و شفاف و زلال است
که مرآت جمال زولجلال است
محمد تا نبوت را بر انگیخت
ولایت را به کام شیعیان ریخت
ولایت باده غیب و شهود است
کلید مخزن سر وجود است
محمد با علی روز اخوت
ولایت را گره زد بر نبوت
محمد را علی آینه دار است
نخستین جلوه اش بر زوالفقار است
به جز دست علی مشکل گشا کیست
کلید کنت و کنزن مخفیا کیست
کسی جز او توانایی ندارد
که زخم شیعه را مرحم گذارد
غدیر ای باده گردان ولایت
رسولان الهی مبتلایت
ندا آمد ز محراب سماوات
به گوش گوشه گیران خرابات
رسولی کز غدیر خم ننوشد
ردای سبز بعثت را نپوشد
تمام انبیا ساغر گرفتند
شراب از ساقی کوثر گرفتند
علی ساقی رندان بلاکش
بده جامی که میسوزم در آتش
مرا آینه صدق و صفا کن
تجلی گاه نور مصطفی کن
همیشه مادر یاد علی بود
کنیز عشق اولاد علی بود


زهرا اگر نبود محمد یتیم بود

    نظر

زهرا اگر نبود محمد یتیم بود
پر و بال نخل سبز ولایت عقیم بود
زهرا اگر نبود علی همسری نداشت
در آسمان سوخته بال وپری نداشت
از هرچه غیر پاکی و خوبی جداست او
آینه تمام نمای خداست او
زینب اگر نبود شهادت غریب بود
عالم ز شور کربلا بی نصیب بود
پس واضع است قطره چو دریا نمی شود
یعنی زنی چو زینب و زهرا نمی شود
ای خواهرم بکوش چو بانو امین شوی
یعنی نگین حلقه این سرزمین شوی
ای قوم سر نهاده به دامان کیستید
آشفته اید بی سر وسامان کیستید
آیا ندیده اید که مردان بسیجی اند
با چشم بسته گوش به فرمان کیستید
غیر از بسیجیان که سپر کرد سینه را
وقتی که با هجوم نظامی طرف شدید
آتش بیار معرکه غرب گشته اید
با پختگان جنگ به خامی طرف شدید
محصول التقاط ؛ نفاق و شرارت است
کالای تلخ قافله سوز دکانتان
آتش به جانتان که ز تقوا بریده اید
اندیشه های سمی تان نوش جانتان
ای غرب باوران پی غصب حکومتید
گوساله های فلسفه در طور میبرید
یا در پی جدایی دین از سیاستتید
این آرزو چو خاطره در گور میبرید
ای بردگان هرزگی سلطنت طلب
ما زنده ایم و دوره مشروطیت گذشت
اینک بسیج سینه سپر روبرویتان
هرچند تیغ مکر شما کند و کهنه گشت
خیل یلان همواره به پا ایستاده اند
در قامت رشیده مردان نشست نیست
وقتی بسیج تابع حکم ولایت است
اندر مصاف اهریمن او را شکست نیست
ما ایم از تبار شهیدان کربلا
بر جبهه تلاطم ما داغ ننگ نیست
ما فتنه را به سرخی خون دفن میکنیم
ما را به دفن مکر شمایگان درنگ نیست
مردان روزگار شبیه خون نمی خورند
وقتی که علاج واقعه در خون تپیدن است
هنگام رقص مرگ من آتش به پا کنید
فولاد را علاج عطش آب دیدن است
ای در کمین نشسته شیران روزگار
چندیست در حوالی ما زوزه میکشید
در خاک خون گرفته ما بوسه میکشید
جز انهدام نسل شما هیچ چاره نیست
در کار خیر حاجت هیچ استخاره نیست


کربلا لبریز عطر یاس شد

    نظر

نوبت جانبازی عباس شد
بازوانش مرگ را بیتاب کر د
تیغهای تشنه را سیراب کرد
تا کنون عباسها را دیده ای
بوسه ای از دست آنها چیده ای
بنگر این مستان آتش خورده را
بازوان تیر وترکش خورده را
ای صبا از ما بگو با کربلا
ای نماز ما به خاکت مبتلا
تا به کی دور از تودر خود سوختن
چشم بر راه نسیمت دوختن
یا جنون کن راه خود را باز کن
یا مرا آماده پرواز کن
بر سر نی زلف ما را تاب ده
ماهیان را رخصت گرداب ده
آنچنان کن تا نماند بر زمین
از وجودم غیر آهی آتشین


الا مسها که در گرد و غبارید

    نظر

الا مسها که در گرد و غبارید
به اکسیر ولایت دل سپارید
طلا آنوقت طلای ناب گردد
که در حرم ولایت آب گردد
نماز بی ولایت بی نمازیست
تعبد نیست نوعی حقه بازیست
ولایت چیست در خون قوطه خوردن
کلید سینه بر مولا سپردن
حسین ابن علی در خون شنا کرد
مرا با این حقیقت آشنا کرد
ولایت بی بلا معنا ندارد
نجف بی کربلا معنا ندارد
ولی ظاهر وباطن کجایی
نقاب از چهرخود کی میگشایی
بیا موعود هنگام قیام است
جهان مجذوب یه جو التیام است
زمان لبریز شوق و انتظار است
زمین بر رجعتت امیدوار است
بیا امشب شب قدر است مارا
علم دار تو در سطح است مارا


با همه ی لحن خوش آوائیم

    نظر

با همه‌ی لحن خوش‌آوائیم
در به‌در کوچه‌ی تنهایی‌ام
ای دو سه تا کوچه زما دورتر
نغمه‌ی تو از همه پرشورتر
کاش که این فاصله را کم کنی
محنت این قافله را کم کنی
کاش که همسایه‌ی ما می‌شدی
مایه‌ی آسایه‌ی ما می‌شدی
هر که به دیدار تو نائل شود
یک‌شبه حلّال مسائل شود
دوش مرا حال خوشی دست داد
سینه‌ی ما را عطشی دست داد
نام تو بردم، لبم آتش گرفت
شعله به دامان سیاوش گرفت
نام تو آرامه‌ی جان من است
نامه‌ی تو خطّ امان من است
ای نگهت خواستگه آفتاب
بر من ظلمت‌زده یک شب بتاب
پرده برانداز ز چشم ترم
تا بتوانم به رخت بنگرم
ای نفست یار و مددکار ما
کی و کجا وعده‌ی دیدار ما…
دل مستمندم ای جان به لبت نیاز دارد
به هوای دیدن تو هوس حجاز دارد
به مکّه آمدم ای عشق تا تو را بینم
تویی که نقطه‌ی عطفی به اوج آیینم
کدام گوشه‌ی مشعر، کدام کنج منا
به شوق وصل تو در انتظار بنشینم
روا مباد که بر بنده‌ات نظر نکنی
روا مباد که ارباب جز تو بگزینم
چو رو کنی به رهت، درد و رنج نشناسیم
ز لطف روی تو دست از ترنج نشناسیم


روایتی کوتاه از زندگی محمدرضا آقاسی

    نظر

84/03/03 - به نقل از فارس نیوز.
محمدرضا آقاسی شاعری که با قرائت حماسی مثنوی‌های خود برای عموم مردم شناخته شد، ساعاتی پیش سفری ابدی را آغاز کرد و به ممدوحان شایسته هر شعر ناب (ائمه و شهدا) پیوست؛ در زیر زندگی او را مرور می‌کنیم.
به گزارش خبرگاری فارس‌، محمدرضا آقاسی که در 24 فروردین سال 1338 در تهران متولد شد،‌ ششمین فرزند خانواده‌ای مذهبی و شاعر بود. وی که به علت اختلاف نظر با معلمان و مسؤولان مراکز آموزشی خود نتوانست ادامه تحصیل دهد، به مدرک سیکل اکتفا کرد و چون در خانواده‌ای شاعر و مداح به دنیا آمده بود، به سرودن شعر علاقه‌مند شد و در این عرصه به فعالیت پرداخت. وی درباره چگونگی ترک تحصیل خود چنین می‌گوید: «آخرین مدرک تحصیلی من سوم راهنمایی است. دو سال هم در هنرستان تجسمی پسران درس خواندم، اما به قدری با ناظم و استادان آنجا اختلاف نظر داشتم، که در سن 16 و یا 17 سالگی دو سال مردودم کردند و سپس از آنجا اخراج شدم.» آقاسی که در خانواده‌ای شعر دوست و شاعرپیشه زندگی می‌کرد، بعد از ترک تحصیل در کنار خانواده خود به شاهنامه‌خوانی و حافظ‌خوانی پرداخت و توانست در دهه چهارم از زندگی خود و در سال‌های 1368 به بعد، اشعاری را در حوزه مذهب و دفاع مقدس بسراید، که در این حوزه از شعر جریان‌ساز باشد. وی در گفت‌گو با سایت اینترنتی «حاج حمید» در این باره می‌گوید:« برادران ‌بزرگترم‌، به نام‌های محمدحسن و محمدمهدی، در مسائل شعر قبل از من کار می‌کردند؛ بنابراین این تلاش‌ها خواه ناخواه بر من تاثیرگذار بود، البته نباید تاثیری که از شاهنامه‌خوانی،حافظ‌خوانی و یا تذکرة‌ الاولیاء خوانی برادرانم و مادرم، که مداح اهل بیت بود، گذشت، چون صدای شعر همیشه در گوش ما می‌پیچید.» وی در سال‌های 51 و 52 اولین‌بار به سرودن شعر پرداخت، بعد از آن با حضور در نشست‌های شعر‌خوانی و ارایه اشعارش به این انجمن‌ها نام خود را در سرودن اشعار مذهبی مطرح کرد. وی بعد از انقلاب هم در کلاس‌ها و جلاسات شعرخوانی حاضر شد و توانست از افرادی چون مهرداد اوستا، موضوعات فراوانی را بیاموزد. آقاسی در این‌باره چنین می‌گوید:« تقریبا سال‌های 51 و 52 بود که اولین کلمه‌ها را به هم بافتم و به مرور و با همان سن کم و با همان دیدگاه‌های آن زمان قبل از انقلاب خودمان، به سر هم کردن کلماتی پرداختم. قبل از انقلاب اسلامی (سال‌های 55 و 56) به بعضی از انجمن‌های ادبی می‌رفتم. در ابتدا اشعار شعرا را می‌شنیدم، اما در روزهای بعد نوشته‌های خودم را که فکر می‌کردم، شعر هست، می‌خواندم؛ تا به نوعی خودم را محک بزنم. یواش یواش رسیدم به انقلاب و بعد از آن از محضر بعضی از دوستان و اساتید خوب چون استاد مهرداد اوستا و استاد یوسف میرشکاک درس‌ها گرفتم.» این شاعر و مداح اهل بیت با شروع جنگ تحمیلی در جبهه‌های جنگ حاضر شد، به طوری که مدت کوتاهی در شوش دانیال بود، سپس از آنجا به جزیره مجنون، سه راه جفیر و شلمچه رفت و به مبارزه پرداخت. وی در این دوران از سرودن شعر هم غافل نشد به طوری که اشعاری چون (دلم تنــگ شهیـدان اسـت امشب/ که همرنگ شهیدان است امشب/ من از خـون شهیـــدان شـرم دارم/ که خلقی را به خود سرگـرم دارم) آقاسی همچنین شعری را در وصف مقام معظم رهبری به شرح زیر سروده است: بنگـر رحمــــــــــاء و بینهــم را/ تکـــرار تـب غـــدیـر خــــم را/ امروز علی غریب و تنهاست/ آماج هجوم اهرمن هاست/ او کیست؟ گلی زباغ زهرا (س)/ پرورده درد و داغ زهرا (س)/ او نـور دل بسیجیــان اســت/ چون مادر خویش مهربان است/ مستــم ز تبســم نمـــازش/ لبخند چو غنچه، دل نوازش/ چشمانش بوی عشق دارد/ مستی ز سبوی عشق دارد/ چون فاطمه پشتوانه اوست / تا هستم و هست دارمش دوست محمدرضا آقاسی در سن 46 سالگی، به علت عارضه‌ای قلبی صبح امروز در بیمارستان تخصصی قلب تهران درگذشت.


زندگینامه ی محمدرضا آقاسی

    نظر

محمدرضا آقاسی، 24 فروردین ماه سال 1338 در تهران در خانواده‌ای مذهبی و شاعر متولد شد. وی به علت اختلاف نظر با مسئولین هنرستان تجسمی ادامه تحصیل نداد و به مدرک سیکل اکتفا کرد. ایشان قبل از انقلاب، در سالهای 55 و 56 به عضویت انجمنهای ادبی آن زمان درآمد و بعد از انقلاب نیز از محضر اساتیدی چون مهرداد اوستا و یوسف میرشکاک استفاده نمود. وی از سال 51 شروع به سرودن شعر نمود اما عمده اشعار وی متعلق به سالهای 68 به بعد است. آقاسی مدتی نیز در جبهه‌های جنگ در مناطق شوش دانیال و جزیره مجنون و سه راه جفیر و شلمچه بود. از او اشعار زیادی در خصوص جبهه و اهل بیت بر جای مانده است که با مثنوی بلند شیعه در جامعه شناخته شد، محمد‌رضا ‌آقاسی‌ ، شاعر و مثنوی‌ سرای اهل بیت عصمت‌ و‌ طهارت‌ ، بامداد سه شنبه سوم خرداد ماه 84 به علت عارضه قلبی در مرکز تخصصی قلب تهران ، در سن‌‌46 ‌سالگی‌ ؛ دار فانی را وداع گفت.‌ پیکر پاک و نورانی وی 5 خردادماه از مقابل معراج الشهدای تهران تشییع و در قطعه 25 شهیدان بهشت زهرا به خاک سپرده شد. روحش شاد که دنیای انتظار را بویی نو بخشید.
کلام آخر ! اگر او نبود چه کسی به مانند عمار یاسر مشکلات جامعه شیعه را شناسایی و یادآوری میکرد؟ من واقعا شرمنده ی این عزیز هستم که نتوانستم چون او شعر بگویم و قلم بدست گیرم... امیدوارم مهدی «عج» دستش گیرد... یا مهدی ادرکنی.


مگر صاحب دین مرده است

    نظر

گفت خداوند جهان آفرین
بنده من لا ... الکافرین
قوم به حج رفته بالانشین
لکه ننگید به دامان دین
پشت به آداب خدا کرده اید
این چه دکانیست که وا کرده اید
دین که متاع سر بازار نیست
سیم و زر و درهم و دینار نیست
دین را با دنیا تعیین کنید
این چه مزاحیست که با دین کنید
رشوه مگر ناقض آیات نیست
نفی احادیث و روایات نیست
در نظر صاحب اهل یقین
عین ... آمده نفس است دین
نفس اگر میل حکومت کند
حتی با عقل خصومت کند
دین ز کف عقل برون می شود
فرق علی غرق به خون می شود
های ی ی ی مگر صاحب دین مرده است
حافظ قرآن مبین مرده است
میرسد از راه سواری عرب
صاحب آزاده تیغ دو لب
میرسد از راه سواری غریب
نصر من الله و فتح قریب
صاعقه بر گرده طوفان سوار
بر کف او شعشعه ذوالفقار


الا ای عارفان بی معارف

    نظر

الا ای عارفان بی معارف
جهان اندیشه گان شبهه عارف
اگر فرهنگتان فرهنگ دین است
چرا آهنگتان کفر آفرین است
شما گر پیرو خط امامید
چرا دلبسته میز و مقامید
فضای باز یعنی بی حیایی
در انظار عمومی خود نمایی
فضای باز یعنی نانجیبی
تظاهر سازی و مردم فریبی
که میدان داد این نوکیسه ها را
حمایت کرد این ابلیسه ها را
سر افرازان برای سر فرازی
ضرورت دارد آیا برج سازی