سفارش تبلیغ
صبا ویژن

اقلیمـ رهایے

یا مَن یبَدِّل السَیئاتِ بالحَسنات ...

امام خمینی و شعر بشنو از نی مولوی

    نظر

مشنو از نی چون حکایت می کند                    بشنو از دل چون روایت می کند

مشنو از نی، نی نوای بینواست                      بشنو از دل، دل حریم کبریاست

نی چو سوزد تلّ خاکستر شود                      دل چو سوزد خانـ? دلـبر شود

نی زِ خود هرگز ندارد شور و حال                    دل  بـود مـرآت  نــور لایــزال

نی اگر پرورد? آب وگِل است                         دست پـروده خـداونـدی، دل است

نی اگر بشکست بی قدر و بهاست                بشکند گر دل، خریدارش خداست

نی به هر دست و به هر لب آشناست            دل مکان و خان? خاص خداست

نی تهی دست است و بی قدر و بها              دل  بود  گنجین?  عشق  و  صفا

نی تهی مغز و درونش پر هواست                  دل تـجلـّی گاه عـرفان و ولاست

نـی تـو را از یاد حق  غافل  کند                     دل تو را بر قُرب حق  نائل  کند

نی چو بینم یادم آید نینوا                             دل شــود نـالان  بـه یـاد کـربـلا

از جفای نی دلم آتش گرفت                         کاش نی از ریشه آتش می گرفت

رفت بر نی رأس پر خـون حسین                    بود زینب پای نی در شور و شین

نی زِ حلقوم حسین خون می مکید                پـای نی زیـنب گریـبان می دریـد

دیـد بر نی چـون سر آن  حق پرست               سر به محمل زد جبین خود شکست

رفت نی در شام و در طشت طلا                   می خـورد نـی بر لـب  آن مـقـتدا

مـی زنـد نـی بـوسه بر دست یـزید                 لـیـک  آزرده  لـب  شـاه  شهــید

نی خورد چون بر لب و دندان او                      دل بسوزد بر لب عطشان او

ذره بس کن ماجرای نی نوا                          سوخت از این غم، دل خیر النساء

دیوان  امام خمینی(رحمه الله علیه)


دلـم از فرط گنــه سنـگ شده کــاری کن

    نظر

آخر عشـق تو مرا اهل سحــر خواهد کرد
چشم خشکیده ام از مهر تو تر خواهد کرد

بندهء خوب شدن بسته به یک غمزه توست
گوشه چشمت دل ما زیر و زبر خواهد کرد
حب تـو گـر بنشــیند بـه نهـــانخــانه دل
حب دنیــا دگر از ســینه به در خواهد کرد
دلـم از فرط گنــه سنـگ شده کــاری کن
که نفس های تو در سنگ اثـر خواهد کرد

دسـت بـالا ببـر و جــانم از آتـش برهــان
که خـدا محض تو از بنـده گذر خواهد کرد
کیمیـایی است عجب تعزیـه داری شما
که نصیـب دل عشــاق گهر خواهد کرد
عــاقبت نوکـرتـــان بـا نظــر مـادرتــان
به سوی کرب وبلای تو سفر خواهد کرد


همه رفتند و من از هجر تو هق هق کردم

    نظر

کاش می شد بنویسم که حلالم بکنید
ننویسم رفقا فکر به حالم بکنید

کاش آن روز که روزی مرا می دادند
بیشتر تذکره ی کرببلا می دادند

همه رفتند و من از هجر تو هق هق کردم
بخدا حضرت ارباب زغم دق کردم

کاش همراه تمام رفقا می رفتم
پابرهنه ز نجف کرببلا می رفتم

خستگی در وسط راه چه لذت دارد
زائرت در نظر فاطمه عزت دارد

عاشق آن است که اسپند در آتش باشد
هربلایی رسد از یار دچارش باشد

جز غم عشق مگر غصه ی دیگر داریم
قسمت این است که چون کوزه ترک برداریم

در ازل با نفس عشق که بیدار شدیم
ما به بین الحرمین تو گرفتار شدیم

داغ داریم، نپرسید چرا تب داریم
از ازل در دلمان روضه ی زینب داریم

اربعین است ز افلاک نوا می آید
کاروانی بسوی کرببلا می آید

باز در کرببلا اهل حرم برگشته
خواهری پیرشده با قد خم برگشته

آب ارزان شده با مشک پرآب آمده است
پاشو اصغر که به سوی تو رباب آمده است

داشت با ناله میان همه او را می جست
دختری گریه کنان قبر عمو را می جست

آسمان ناله زد و روضه به مشکل افتاد
خواهری را همه دیدند ز محمل افتاد

دارد از شام شب تار به او می گوید
از غم کوچه و بازار به او می گوید

آه از شام، دلم از غم بازار شکست
حرمتم در وسط مجلس اغیار شکست

خیزران و لب تو، آه سرم می سوزد
کنج ویرانه، سه ساله، جگرم می سوزد

وای از آن لحظه که شمر از ته گودال گذشت
این چهل روز به ما مثل چهل سال گذشت

آخرین سروده ی مهدی چراغ زاده


دیگر بهارم با خزان فرقی ندارد

    نظر

بی تو قفس با آسمان فرقی ندارد

بود و نبود این جهان فرقی ندارد

وقتی نباشی این و آن فرقی ندارد

دیگر بهارم با خزان فرقی ندارد

دیگر چه فرقی می کند قحطی آب است

دریا بدون تو برای من سراب است

تو قول دادی آشنای هم بمانیم

شانه به شانه پا به پای هم بمانیم

تا دست دردست عـصای هم بمانیم

تا آخرین لحظه برای هم بمانیم

از روی تل دیدم سوی گودال رفتی

اینقدر دست و پا زدی از حال رفتی

خواهـر بمیرد که دگر یاری نداری

تنها شدی و هیچ غمخواری نداری

دور و برت حتی عزاداری نداری

خواهر اسارت میرود کاری نداری

جان برادر صبر هم اندازه دارد

زینب برای چند غم اندازه دارد

انگار خاک کربـلا آتش گرفته

موی تمام بـچه ها آتش گرفته

از تشنگی لبهای ما آتش گرفته

پیراهنت دیگر چرا آتش گرفته

پاشو ابولفظلم ببـین خواهر غریب است

ذکر مدام زینبت ام یجیب اســت

دیدم به دست ساربان انگشترت رفـت

دیدم که دستی سمت گوش دخترت رفت

دیدم به روی نیزه حتی هنجرت رفت

یک نیزه پشت خیمه پیش اصغرت رفت

با نیزه دنبال سر ششماهه رفتند

آری سراغ اصغر شـشماهـه رفــتند

خیمه به غارت می رود وقتی نباشی

زینب اسارت می رود وقتی نباشی

بزم جسارت می رود وقتی نباشی

دار و ندارت مـی رود وقتی نباشی

ما را میان سلسله بردند کوفه

همراه شمر و حرمله بردند کوفه

انگار سـنگ محکمی بر استکان خورد

وقتی که بر لبهات چوب خیزران خورد

از اشعار صابر خراسانی


خلاصه ی کربلایی ها

    نظر

یک دسته‌ از کسانی که در جریان کربلا
همراه امام حسین(ع) نشدند،
نه مشکل طمع مال داشتند و نه مشکل بیماردلی؛
یعنی انسان‌های بدی نبودند،
اما به‌خاطر ضعف تحلیل و ضعف مبانی دینی‌شان اهل شک بودند
و در مواقع حساس نمی‌توانستند تصمیم درست را بگیرند.
این افراد به دلیل ضعف تحلیل و فقدان بصیرت ، از قافله‌ی عاشورا دور ماندند...


کشتی شکسته ی طوفان معصیت

دارد زمان آمدنت دیر می شود

دارد جوان سینه زنت پیر می شود

وقتی به نامه ی عملم خیره می شوی

اشک از دو دیده ی تو سرازیر می شود

کی این دل رمیده ی من هم زهیر وار

در دام چشم های تو تسخیر می شود ؟

این کشتی شکسته ی طوفان معصیت

با ذوق دست توست که تعمیر می شود

حس می کنم پای دلم لحظه ی گناه

با حلقه های زلف تو درگیر می شود

در قطره های اشک قنوت شب شما

عکس ضریح گمشده تکثیر می شود

تقصیر گریه های غریبانه ی شماست

دنیا غروب جمعه چه دلگیر می شود!

وحید قاسمی


شبیه حر

    نظر

تا کی فقط از حسین دم باید زد؟
در راه و طریق او قدم باید زد
این دست که بر سینه خود می کوبیم
چون مشت به سینه ستم باید زد!
از هر چه بهانه دل ببر توبه کنیم
با چشم تر و یک دل پر توبه کنیم
برخیز به خیمه گاه معشوق رویم
امشب همگی شبیه حر توبه کنیم!
از غم او جان زمین بر لب است
مرثیه خوان دل او ، هر شب است
پشت جهان از غم او خم شده
مرد ترین مرد جهان زینب است!
در مکتب عشق ، ما الفبا بلدیم
در راه و طریق عشق ما نابلدیم
در راه تو و عشق پر از حادثه ات
عمری است فقط سینه زدن را بلدیم
شاعر: خلیلی.


فقط سرما رسیده

تو نیستی دردم به اینجاها رسیده

کارم به شاید باید و اما رسیده

اشک یتیمم سوخته دامانش... انگار

تنگ غروب روز عاشورا رسیده

می ترسم از روزی که بر قبرم به خوانند

برخیز و از جا و ببین آقا رسیده

نامه بر خوبی نشد گنجشک اشکم

پیغام هایم دست تو آیا رسیده؟

تاخیر کردم من برای خدمت اما

تا اسم حاجت برده ام در جا رسیده

خورشید فصل پنجم دنیا کجایی

بی تو قسم اینجا فقط سرما رسیده

یکبار دیگر جمعه با تو نیامد

یکبار دیگر شنبه های نارسیده

علیرضا لک


هل من ناصر ینصرنی

    نظر

هل من ناصر ینصرنی؟
و من درحالی که نمازم قضا شده است می گویم:
لبیک یا حسین! لبیک...
حسین"ع" نگاه می کند لبخندی می زند و به سمت دشمن تاخت می کند...
و من باز می گویم: لبیک یا حسین!
حسین "ع" شمشیر می خورد من سر پدرم داد می زنم و می گویم:
لبیک یا حسین!
حسین  "ع" سنگ می خورد، من در مجلس غیبت می گویم:
 لبیک یا حسین! لبیک....
حسین "ع" از اسب به زمین می افتد عرش به لرزه در می آید
و من در پس خنده های مستانه ام فریاد میزنم: لبیک...
حسین "ع" رمق ندارد باز فریاد میزند: هل من ناصر ینصرنی؟
من به دوستم دروغ میگویم و باز فریاد می زنم: لبیک...
حسین"ع" سینه اش سنگین شده است، کسی روی سینه است، حسین"ع" به من نگاه میکند
 می گوید: تنهایم یاریم کن...
من گناه می کنم و باز فریاد می زنم: لبیک...
خورشید غروب کرده است...
من لبخندی می زنم و می گویم:
اللهم عجل لولیک الفرج...
حسین "ع"به مهدی "عج" نگاه می کند و می گوید:
"مهدی من کسی را نداشتم که بگوید سرباز توئم،
اگر کسی نبود یاریم کند، ادعا کننده ای هم نبود...
تو از من مظلوم تری..."
به چشمان مهدی خیره می شوم و می گویم:
"دوستت دارم تنهایت نمی گذارم..."
مهدی به محراب می رود و برای گناهان من طلب مغفرت می کند...
مهدی تنهاست...
حسین تنهاست...