سفارش تبلیغ
صبا ویژن

اقلیمـ رهایے

یا مَن یبَدِّل السَیئاتِ بالحَسنات ...

منتظر پاسخ جانانه ما باش

    نظر


ای بنده بیا ساکن میخانه ما باش
ما شمعِ تو گردیم و تو پروانه ما باش

تا چند خوری باده ز پیمانه اغیار
پیمان بشکن ، طالب پیمانه ما باش

از عشق مجازی نشود کامِ تو حاصل
از عشق بتان بگذر و دیوانه ما باش

بیگانه شو از دیده که نادیده بـبـینی
بیزار تو از دیده بیگانه ما باش

باز است درِ رحمت ما رحم به خود کن
در دام نیفتاده بیا دانه ما باش

این کهنه خرابات چرا می کنی آباد؟
بگذر تو ز آبادی و ویرانه ما باش

یک عمر شدی خانه به دوش هوس و آز
یک ماه بیا معتکف خانه ما باش

هر در که زدی دستِ رد آمد به جوابت
پس منتظر پاسخ جانانه ما باش

ژولیده مشو ریزه خورِ سفره اغیار
مهمانِ منی ، بر سر پیمانه ما باش


میدونم رو سیام

    نظر

یکی که دلش شکسته ؛ گوشه ی خونه نشسته
دخیل دردهاشو بسته ؛ عاشق دلخسته
نشون به این نشونه... هنوز صداشو به تو میرسونه
ببین ؛ دلم خونه!
منتظر یه اشاره ام
هرچی که دارم بزارم!
دلمو زیارت بیارم
منی که آوارم
دلم اگه بی قراره
چشام اگه هی میباره
ولی دلم غم نداره
آقام دوستم داره
خدا شاهده برای امام جونمو میدم!
میدونم رو سیام
من اگه بی وفام
ولی عشقم اینه
عاشق این آقام!
میشه شاهی کنی؟ منو راهی کنی
هرکی حاجت روا شد گدا اومد! پادشاه شد...
دیگه بهتر از این بلد نیستم آقا ببخش...
خوردم آقا دونه ات که شدم دیوونه ات...


دنبال گناه

    نظر

من که روم نمیشه دست بالا کنم بگم خدا. . .
بس که دنبال گناه بودم و تو کردی وفا!

بازم غافل شدم از تو و رو دست خوردم از دنیا
بازم حرفهای تکراری، ببخشید گفتن و حاشا

من از تو دلسرد نمیشم ، نباشی منم بند نمیشم
تو تنها امید من هستی نگیر این امید رو تو از من...

خدایا.. دلم از خودم گرفته است. مددی...


همین که فکرمی..

    نظر

یه وقتایی اینقدر حالم بده . . .
که میپرسم از هر کسی حالتو . . .
یه روزایی حس میکنم مثل من!
همه شهر میگرده دنبال تو . . .
سلام...
همین که کنارت نفس میکشم برام کافیه...
تو پایان هر جستجوی من!
زیباترین آرزوی من!
همین که فکرمی برای من بسه...
آشفته نویسی های من.
آی خداااااا...
از این عادت با تو بودن هنوز ببین لحظه لحظه ام کنارت خوشه!
همین عادت با تو بودن یه روز اگه بی تو باشم منو میکشه!
همین که فکرمی برای من بسه!
همین که فکرمی..


عاشقتم خدا...

    نظر

خــــدا ، بـی تــو بـودمُ و سختـی کشیـدم ...
امـا وقتـی صـداتــُ شنیـدم ، اومـدم زیـرِ نـم نمـه بـارون تـو رو دیـدم ...
تووی خـوابــِ دلای شکستـه ، توو نگـاهِ یـه آدمـه خستـه ...
تــو رو دیــــدمُ و دل بـه تـــو بستـم ...
آآآه ای خــــــــــــــدااا ، عـاشقتــ هستـم ...

یـه دریــا توو نگـاهتــ هستــ کـه مـن درگیـرِ رؤیـاشـم ...
همیـن جـوری نگـاهـم کـن ، مـی خـوام درگیـرِ تـو بـاشـم ...

یـه دریــا توو نگـاهتــ هستــ کـه مـن درگیـرِ رؤیـاشـم ...
همیـن جـوری نگـاهـم کـن ، مـی خـوام درگیـرِ تـو بـاشـم ...

بـه هـوای تــو ، شبــا بیــدارم ، ایـن روزا یـه حـالِ دیگـه ای دارم ...
بـه خـودتــ مـی گـم هـمـه حـرفــامُ ، خـودتــ آرومـش کـن قلبــِ تنهــامُ ...

یـه دریــا توو نگـاهتــ هستــ کـه مـن درگیـرِ رؤیـاشـم ...
همیـن جـوری نگـاهـم کـن ، مـی خـوام درگیـرِ تـو بـاشـم ...

یـه دریــا توو نگـاهتــ هستــ کـه مـن درگیـرِ رؤیـاشـم ...
همیـن جـوری نگـاهـم کـن ، مـی خـوام درگیـرِ تــو بـاشـم ...


کلامی با خداوند عاشق

    نظر

به نام زیبایت سلام
که زیبا کننده ی کلام من است...
همچون درختی که اگر به او آب نرسد خشک میشود ...
همچون گلی که اگر باغبان به او نرسد خشک میشود...
همچون طفلی که اگر مادرش به او نرسد میمیرد...
به تو احتیاج دارم... روزی که قدرت اختیار و تعقل را به من دادی ،
شاد شدم که مرا هم عاقل آفریدی هم صاحب اختیار...
اما حالا خیلی نگرانم... نگران راههایی ام که به اختیار خودم رفتم
و با عقل خودم سنجیدم و به بن بست رسید!   
خدای من نگرانم من ضعیفم تو خدایی تو بزرگی من حقیرم بنده ی مسکین تو ام!
در بیابان زندگی بوته ای به من داده اند که باید تا آمدن موعود زنده نگهش دارم...
آه خداوند این نهال کوچک و ضعیف در هوای سرد نیاز به گرمای وجود مهربانی دارد..
در هوای گرم نیاز به آب دارد نیاز به باغبان دارد... آخر به تنهایی شاید هرز رود...
آه خداوند این نهال کوچکت دلش میگیرد از اینهمه خطا.. این همه گناه..
نمیخواهی بیش از پیش باران رحمت شوی و بر او بباری.. شاید آرام گیرد.
خداوند بنده ی حقیر تو بجایی رسیده است که تسلط بر هیچ امری ندارد!
فقط بر خورشید لطف تو چشم دوخته و منتظر است تا فرجی شود!
منتظر است آسمان ببارد.. هرروزی از هفته را ذکری تعیین شده
که بگوییم تا بیادت باشیم، نماز بخوانیم تا بیادت باشیم
تا شرم کنیم تا یادمان نرود دنیا زندان مومن است.


یا الله انا عبدک الضعیف

بنده ی من، من خدایم سوز دل را ساز کن
هرچه می خواهد دل تنگت به من ابراز کن
گر در از روی محبت کس به رویت وا نکرد
باز کردم در، بیا و اخم خود را باز کن
هرکه هستی، هر چه هستی با خلوص دل بیا
گه نیازت را ندادم شکوه را آغاز کن
دوزخی را من بهشتی می کنم با توبه ای
پس بیا با توبه خود را پیش ما ممتاز کن
گر که از بار گنه خم گشته پشتت، غم مخور
دل به عفو ما ببند و ترک حرص و آز کن
گر بدام نفس افتادی توکل کن به ما
با توکل خویش را آماده ی پرواز کن
سر به زیر افکنده ای بازآ سر افرازت کنم
عبد ما شو پس چو خوبان دعوی اعجاز کن
در مقام توبه کردن عاری از کبر و ریا
می خرم ناز تو را پس هرچه خواهی ناز کن.


به من مومن نگو...

    نظر

به من مومن نگو ؛ وقتی که حتی ، واسه یه لحظه هم عاشق نبودم
به من که این همه از رستگاری ؛ فقط دم می زدم ، عاشق نبودم

یه عمری از دلم ترسیدم و باز ؛ دم آخر منو دیوونه کرده
حالا می ترسم این دیوونه حالی ؛ یه روز از من جدا شه بر نگرده.


ای آدم توبه کن

    نظر

این کلمات را فراگیر که به وسیله آن،
خدا توبه تو را قبول می کند و گناهت را می بخشد، بگو یا آدم:
«خدایا، تو پاک و منزهی، نیست خدایی جز تو،
من بد کردم و به خود ستم روا داشتم،
پس به حق محمد و آل محمد، مرا ببخش،
به درستی که تو بخشنده و مهربان هستی»


بنده ی گنه کار بیا

    نظر

خیز، اى بنده محروم و گنهکار بیا
یک شب اى خفته غفلت زده بیدار بیا
بس شب و روز که در زیر لَحَد خواهى خفت
دَم غنیمت بشمار امشب و بیدار بیا
شب فیض است و در توبه و رحمت باز است
خیز، اى عبد پشیمان و خطاکار بیا
پرده شب که بود آیت ستّارى من
دور از دیده مردم، به شب تار بیا
این تویى، بنده آلوده و شرمنده من
این منم، خالق بخشنده ستّار بیا
مگشا دست نیازت به عطاى دگران
دل به من بسته و بگسسته ز اغیار بیا
فرصت از دست مده، مى گذرد این لحظات
منشین غافل و بى حاصل و بیکار بیا
شاعر:حبیب الله چایچیان(حسان)