سفارش تبلیغ
صبا ویژن

اقلیمـ رهایے

یا مَن یبَدِّل السَیئاتِ بالحَسنات ...

بیاد فاطمیه

    نظر

یا مهدی جان یا امام زمان ! نمی‌دونم الآن کجایی؟ ولی اگه کنار قبرناپیدای مادر هستی برای ما هم دعا کن
یا علی جان ! امروز دلم می‌خواد مدینه باشم تا یه گوشه تابوت مادرم رو بگیرم و تو تشییع جنازه غریبانه مادرم، تو دل شب شرکت کنم
اما چرا تو دل شب ؟ مگه مدینه شهر پیامبر نبود؟ مگه فاطمه دختر رسول خدا نبود؟ پس چرا اینطور غریبانه؟

آره مدینه شهر پیامبر بود،اما بعد از وفات رسول الله همه مردم این شهر کافر شدند. همونایی که تو روز غدیر خم پیمان بستند که نگذارند علی (ع) به خلافت برسه ، خلافت رو غصب کردند و فدک رو که هدیه پیامبر بود از فاطمه گرفتند تا خیلی زود نشون بدهند که حتی یک لحظه به خدا ایمان نیاورده بودند و سند بی آبرویی این دو نفر رو محسن فاطمه با خون خودش در شکم مادر امضا کرده است.
پس بیاین با هم تبرّی رو زنده کنیم و فریاد بزنیم: خدایا لعنت کن،سر کرده قاتلین مادرم را. این عربهای جاهلی که خیلی زود کافر شدند ، لیاقت نداشتند کهاز برکت فاطمه بهره‌مند بشند و لیاقتشون همونه که خودشون و بچه هاشون تا ابد تو جهل باقی بمونند وگرنه فاطمه زهرا اون قدر بزرگه که اسمش به تنهایی می‌تونه معجزه کنه .فاطمه ، کوثر است یعنی خیر کثیر برای همه کس البته کسانی که مثل عربهای جاهل چشاشونو رو حقیقت نبندند...

یاد مدینه افتادم...

روزایی که...اونجا بودم و.. .... ...آه


یا اباصالح المهدی...

    نظر

یا اباصالح المهدی...

سلام

آقا بالاخره یادی هم از این بنده حقیر خود کردی

به نظرم می آید میخواهی دلم را بخری اما ...

من بنده گناهکاریم!

چکار کنم آقا تو بگو لا اقل کمی راهنماییم کنم.

هرچه تلاش میکنم نمیتوانم آرامشم را بدست بیاورم.

دلم تنگ شده برای مدینه دلم تنگ شده برای ملائک حریم الهی برای کعبه برای حجر اسماعیل برای مقام ابراهیم برای پرده کعبه برای حجرالاسود.

ساده بگویم دلم برای خدا تنگ شده!

گفتم حجر الاسود !!!

آخر آقا گفته اند هرکس بتواند سنگ را ببوسد یا لمس کند ظاهر و باطنش یکی میشود.

ولی ;,,؟من که چیزی ندیدم.

میگفتند سنگ حجرالاسود دست خدا روی زمین است!!!

من با خدا بیعت کردم اما...

آقا میبینی چه بیقرارم به خدا؟

آقا فقط دلم میخواهد با شما درد دل کنم.

دلم گرفته میخواهم بروم برای همیشه به جایی که نمیدانم.میخواهم بمانم اما نمیدانم چرا!!!

بیقرارم بیقرار!

تازه یک چند ماهی گذشته!

هنوز هیچی نشده دارم حسرت میخورم که رفتم بقیع و برگشتم اما قبر مادر را ندیدم!

شب و روزم یکی شده بود به خدا!

نمیدانستم چه کنم.

دقیقا مثل امروز!

دلتنگ شدم برای مدینه مکه!

خلاصه بگویم باز هم دلم برای خدا تنگ شده...

برگردیم به اول داستان روزی که توی مدرسه اعلام کردن  از بین خیلی از عاشقای بقیع عاشقای واقعی پیامبر و کسانی که آرزوی زیارت خانه خدا را داشتند من انتخاب شدم اصلا فکرش رو هم نمیکردم یروزی برم مکه اما وقتی قرآن رو با نیت باز کردم آیه ای اومد که منو مجبور به اطاعت کرد.

نمیخواستم برم ولی این آیه که خدا داره به حضرت ابراهیم میگه:ای ابراهیم به آنچه به تو امر کردیم عمل کن ...درباره قربانی کردن حضرت اسماعیل...

 دیوان حافظ را باز کردم  شعری آمد که از تعجب دهنم باز مونده بود...

رفتم دنبال کارهای حج که به امید خدا حاجی بشیم

همه چیز جور شد طوری که اصلا من فکرش رو هم نمیکردم

همه چیز این سفر عجیب بود انگار خدا خودش داشت کارها را درست میکرد

خلاصه یروز که اصلا توی این فکرها نبودم دوستم سینا زنگ زد و گفت فردا صبح ساعت 9 حرکته!

اصلا باورم نمیشد دارم میرم.

فرداش اصلا هیچی رو آماده نکرده بودم حتی لباس و...

من اگه قرار باشه برم کوه از شب قبلش کلی تدارک میدیدم اما...

خلاصه با عجله همه چیز جور شد بازم عجیب غریب!

توی راه فرودگاه اصلا عین خیالم هم نبود که دارم میرم!

پاسپورت ها رو بهمون دادن.

عجیب بود وقتی سوار هواپیما شدیم بدون هیچ استرسی در حالی که یه مجله دستم بود و میخوندم از شیراز خارج شدیم.

اتفاقا یادمه مجله حوادث بود...

سقوط هواپیما و... عجیب بود...

اصلا حس نمیکردم دارم میرم مکه مدینه.

خیلی برام عادی بود.

کم کم از روی خلیج فارس رد شدیم!

حدودا نیم ساعت (یا بیشتر) بعد رسیدیم جده!

هنوز برام عادی بود.

رسیدیدم اونجا یعنی جده!

چند دقیقه ای معطل شدیم بعد از عبور از چند جا رسیدیم به حیاط فرودگاه بعد سوار اتوبوس شدیم رفتیم مدینه!

وقتی رسیدیم به شهر مدینه کم کم صدای صلوات بلند شد!

همه غرق شور و احساس اما من عین خیالم هم نبود!

رفتیم یه هتلی به اسم قصرالنویهی نزدیک حرم.

من و 2تا از بچه ها سروش و محمد رضا هم اتاقی بودیم!

تخت من روبروی گلدسته های مسجدالنبی بود شب بود همه خوابیدن به جز من!

اصلا خوابم نمیومد همش به گلدسته نگاه میکردم نمیدونستم چرا؟؟؟

همش توی این فکر بودم که به چی فکر کنم!

ریخته بودم به هم نفهمیدم اینجا کجاس یا من...

به هر بدبختی بود خوابم برد آخه ساعت 3 باید میرفتیم حرم.

به زور با هزار بدبختی ساعت3 بیدار شدیم رفتیم حرم توی نگاه اول هیچ احساس خاصی نداشتم. عادی خیلی عادی...

احساس های خوبی داشتم اما همش خودم به خودم تلقین میکردم.

بچه ها که جمع شدن رفتیم داخل رفتیم بریم زیارت قبر پیامبر

خلاصه توی این یه هفته فقط 2بار کامل زیارت پیامبر رو خوندم!

مثل آدمی که غریبه رفتم یه گوشه نشستم رفتم توی فکر خودم.

خیلی برام عادی بود مثل اینکه سالها با اینجا ارتباط داشتم!

فرداش برای اولین بار رفتیم بقیع،قبرستان بود ولی پر از کبوتر هایی بود که خاطراتی را در ذهن آدم نقش میدهند.

هیچی گریه نکردم آخه اونقدر احساس غربت میکردم که نمیدونم چطوری احساسات رو بنویسم

گاهی وقتا کلمات نمیتونن احساسات رو بیان کنن

اما هرچی بود یه حسی بود پر از آرامش پر از آرامی

اما از طرفی دیگه خودم رو آزار میدادم که چرا اشکم نمیاد آخه من که احساساتی بودم پس چی شد؟؟؟

خلاصه اینکه بد فورم کانکت بودیم تو امام زمان(عج)

جاتون خالی یه روز تو مسجد الحرام رفتم تو کف ...

منتظر بودم مهدی بیاد...

دیدار با امام زمان و این حرفا..

خیلی احساس سبک بالی و پاکی میکردم...

آی حال میداد..پاک...

پاکه پاکه پاک...

دلم واسه وحیدی که تو مکه بود تنگ شده...


خاطرات شهر پیامبر

مدینه پر بود از سنی هایی متعصب و نامردمانی از جنس سنگ

مدینه شهری بود در ظاهر مسلمان

مدینه پر بود از همان مردمان کوفه که علی (ع) را تنها گذاشتند

تا به حال به غریبی فاطمه (س)فکر کرده ای؟

تا به حال فکر کردی فاطمه (س) که بوده؟

آری او دختر بزرگوار پیامبر بزرگ مسلمانان بود!

اهل مدینه که بودند؟ صحابه پیامبر

پیامبر چه وصیت کرد؟ فاطمه پاره تن من است هرکس که او را بیازارد مرا آزرده.

پس کوبیدن در به پهلوی فاطمه؟؟؟

پس بی احترامی به دختر پیامبر؟؟؟

پس به خاکسپاری شبانه مادر؟؟

چه کسی باید پاسخ دهد؟

چرا باید قبر حضرت فاطمه گم باشد؟؟؟

روزها در زیر آفتاب سوزان در جستجوی قبر مادر همه جا را میگشتم اما اما اما...

افسوس میخوردم اشک در چشمانم جمع شده بود اما گریه ام نمیگرفت

دلم لبریز از عقده شده بود

دلم میخواست زار زار بگریم

بغض سنگینی گلویم را گرفته بود

این بغض طولانی شده بود و کهنه

گریه ام نگرفت اشک نریختم حتی یک قطره حتی یک لحظه

نمیدانم شاید من سنگ دل شدم شاید من از زیادی گناهان دلم سیاه شده شاید...

و هزار شاید دیگر.

در مدینه معنای واقعی غریبی را یافتم.

اما فقط در حسرت دیدار مهدی صاحب الزمانم

زیرا میگویند:او تنها کسی است که جای قبر مادر را میداند!!!

هنوز هم همان بغض غریب گلویم را گرفته این بغض کی و کجا میشکند نمیدانم؟

یا فاطمه من عقده دل وا نکردم گشتم ولی قبر تو را پیدا نکردم

متاسفم برای تمامی سنی مذهب ها زیرا طرفدار کسانی شدند که اهل بیت را آزردند.


خاطره شهر غربت

    نظر

به نام خدای علی (ع)

گفتم علی باز یادم آمد به مدینه به شهر غریبی به شهر غربت اهل بیت به شهری پر از مسلمان دروغین به کسانیکه ای کاش مسلمان نبودند...

سکوت... سکوت... روزی مثل روزهای دیگر اکثر مردم مدینه در مسجد النبی برای نماز ظهر جمع شدند من هم حضور داشتم طبق معمول نماز را خواندند و رفتند...

سکوت... سکوت... ساعتی بعد دوباره گرد هم آمدند برای نماز عصر ...

سکوت... سکوت... باز برای نماز مغرب جمع شدند نماز اقامه شد...

و نماز عشا و باز سکوت باز سکوت همان سکوت تلخ همیشگی...

این بود کل ماجرا.

میدانید این روز چه روزی بود؟

این روز بزرگترین روز در تاریخ اسلام و مسلمانان بود یعنی ...

مبعث روزی که پیامبر رحمت و عطوفت به پیامبری رسید.

و در این روز در شهر مدینه ودر مسجد پیامبر اکرم هیچ خبری نبود...

نه شادی نه جشن همه چیز مثل همیشه گذشت.

این است دین اهل سنت و وهابیون!!!

آیا نام اهل سنت برای مذهب تسنن نام خوبی است؟

به نظر من اهل سنت واقعی پیامبر ،ما شیعه ها هستیم.

انشا الله با ظهور ولی امر شیعیان عدل واقعی در جهان پدیدار شود.

به امید ظهورش.

یا علی.

 

 


بازگشت از مکه و مدینه

    نظر

از سفری پر از عشق بازگشتم خواستم سفرنامه ای بنویسم و تمام خاطرات خوب و بد را در آن ذکر کنم

اما دیدم از این نوع سفرنامه ها زیاد نوشته اند تصمیم گرفتم از غریبی پیامبر و ائمه بقیع بنویسم.

در مکه و مدینه چیزهایی دیدم و شنیدم که گفتنش فقط بین شیعه و سنی تفرقه می اندارد

شنیده ام میگویند امام رضا(ع) غریب است!

از نظر من پیامبر غریب است فاطمه غریب است امام سجاد غریب است و...

امام رضا در بین شیعیانی است که همه محب و دوستدار اویند اما ...

تازه امام رضا(ع) نزدیک خواهر گرامیشان حضرت فاطمه معصومه(س)هستند.

بعضی از اعراب هنوز هم در عصر جاهلیت اند!!!


دارم میرم مکه

    نظر

خوشا دلی که به عشق اهل بیت زنده شود

خیلی از ما توی دام و تله های شیطان گرفتار شدیم

اما یادمون نره خدا ارحم الراحمین هستا

میدونی یعنی چی؟

یعنی توی این دنیای دروغین هیچکس رو مهربون تر از خدا نمیتونی پیدا کنی

پس چرا خجالت میکشیم به خدا بگیم ببخشید؟؟؟

بابا خدا به همین ببخشید هم راضیه

والله بالله میبخشه

اما یادمون نره شیاطین همیشه در انتظار لغزش های ما هستن.

امیدوارم کمی به خود بیاییم و کمی فکر کنیم که برای چه آمده و کجا میرویم

این کلیپ صوتی رو هم حتما دانلود کنین

اگه میخوای گناه رو ترک کنی روزی یبار اینو گوش کنی بسه.

من هم اگر خداوند قبول کنه فردا میرم مکه و مدینه (حج)واسه همه هم دعا میکنم.

امیدوارم فراموش نکنیم که:

کعبه سنگ نشانی است که ره گم نشود حاجی احرام دگر بند و ببین یار کجاست...

خدا کند همیشه احساس خوشبختی کنیم نه گناه.

خداحافظ