سفارش تبلیغ
صبا ویژن

اقلیمـ رهایے

یا مَن یبَدِّل السَیئاتِ بالحَسنات ...

دلتنگی! دومین سروده خودم!

    نظر

گویم ز دلتنگی تو خواب ندارم گویی که ز بی خوابیت آرام ندارم!
گویم که تو هجران مرا نیک بدیدی؟ گویی که تو هجران مرا هیچ ندیدی!
گویم که بیا تا نگرم صورت ماهت! گویی که مرا سخت گرفته است گناهتگریه‌آور
گویم تو بیا دیدن تو شرب مدام است گویی که گناهت که گناهت که گناهتدلم شکست
گویم که دل من به تمنای تو دل نیست؟ گویی که دل من زگناه تو خجل نیست؟
گویم که مرا بی غم و بی عشق؟ محال است! گویی که تو را با غم این عشق چه کار است؟
گویم به دلم در پی عشقت بودم گویی به هوس در پی دنیا بودی!
گویم که حواسم پی رویای وصال است گویی تو حواست پی اوهام و خیال است!
گویم به خدا سوگند ... گویی توبه کن برگرد گویم که بیا دیگر ... گویی بخدا بنگر!
گویم که به من رحمی (رحم کن!)گویی تو بخود رحمی؟(رحم کردی؟!)گریه‌آور
گویم به فدایت دل من سخت غریب است گویی تو غریبی؟ دل من نیز قریب است!
گویم که چرا حافظ دلخسته ی شیراز از یوسف گمگشته به کنعان خبری داد!
گویم که چرا حافظ دلخسته ی شیراز از کلبه ی احزان به گلستان خبری داد!
گویم که شدم باز هوایی خواهم که شوم کرب و بلایی!
گویم که در این آخر ابیات کجایی؟ دیگر به جواب دل عاشق تو نیایی؟
گویی: یوسف گمگشته باز آید به کنعان غم مخور !
کلبه ی احزان شود روزی گلستان غم مخور !
گویم که چرا یوسف گمگشته به کنعان ، و چرا  کلبه ی احزان به گلستان نرسید؟
گویی که چرا عزم تو در یاری ما عشق تو دلداری ما باز به جانان نرسید؟
گویم که منم خسته ی هجرت تو کجایی؟ گویی که منم منتظرت در طلب وصل نیایی؟
شاعر : وحید زارع