سفارش تبلیغ
صبا ویژن

اقلیمـ رهایے

یا مَن یبَدِّل السَیئاتِ بالحَسنات ...

10 اردیبهشت 87 بود

    نظر

شهادت راضیه:
تو چشمای پرستار اشک حلقه زده و میگه:
آقا سیّد دعا کنید بیهوش بشه ،الان داره خیلی درد میکشه آخه هوشیاره
روز هفدهم
رفته بودیم بیمارستان راضیه بهتر بود ، چشاشو باز می کرد و برامون دست تکون میداد مادر پدرش از خوشحالی دورمون میگشتن و قربون صدقمون میرفتن ، می گفتن ایشالله راضیه خوب بشه و باز با شما بیاد و بره
مادر بزرگش خییلی دعا می کرد که ایشالله خدا خیرتون بده و . . .
روز واقعه
امروز که رفتیم بیمارستان مادر و پدرش از ناراحتی چشاشون به زور باز می شد اینقدر ناراحت بودن که ما رومون نمیشد بریم پیششون
یکی از پرستارا آشنامون بود و میگفت حالش اصلا خوب نیست
ظهر روز آخر
بعد از ظهر بیمارستان بودیم .
یه دفعه حالش بهم ریخت . ایست قلبی کرده بود
دکترا ریختن دور و برش و بعد دو ساعت طبیعی شد
وامشب هم پر کشید
الان دارم از خونشون میام .
غوغای محشر بود .
پدرش می گفت:حالا کی همه مونو نصیحت کنه ؟!
مامانش میگفت: وااااای بچه حافظ قرانم ....... واااای دختر نورانی ام ...... واااااای...
این یکی از همه دردناکتر بود به نیت مادرمون حضرت زهرا 18 روز تو بیمارستان بود ، اونم دقیقا با سینه ای خرد شده ، چادری خاکی و پهلویی شکسته و 18 روز خس خس نفسهای دردناک...