سفارش تبلیغ
صبا ویژن

اقلیمـ رهایے

یا مَن یبَدِّل السَیئاتِ بالحَسنات ...

غرق در آخرالزمان

    نظر

چند روز قبل، مرد نابینایی را دیدم که کنار خیابان ایستاده بود. نه به ماشینهایی که برایش بوق می زدند توجه می کرد، نه به آدمهایی که مدام به او تنه می زدند. پسرکی کنارش ایستاد. زیر گوش پیرمرد چیزی گفت و او سرش را به علامت جواب مثبت تکان داد. و بعد، پسرک با نرمی زیر بازوی پیرمرد را گرفت تا او را از خیابان بگذراند. به وسط خیابان که رسیده بودند، دیدم لبهای پسرک مدام تکان می خورد و بر لبهای پیرمرد هم لبخندی نشسته. خیابان شلوغ بود و چند دقیقه ای طول کشید تا از عرض آن گذشتند. و در این مدت پیرمرد و پسرک جوان با هم صحبت می کردند و می خندیدند. به سمت دیگر خیابان که رسیدند، پیرمرد دست پسر را از بازویش جدا کرد و به سرعت به سمت لبهایش برد و بوسید ... پسرک مات و مبهوت به پیرمرد که عصازنان دور می شد، خیره شده بود ...
من هم مات شده بودم. پس از چند لحظه ای که به جای خالی پیرمرد خیره شده بودم، به خودم آمدم. صدای بوق ماشینها و همهمه مردم، به من فهماند که در دنیای بی رحم این زمانه، پیرمردی دست عاطفه فراموش شده بشری را بوسیده، دست کمک به همنوع، دست »بنی آدم اعضای یکدیگرند« را ...
می بینی چقدر در آخرالزمان غرق شده ایم؟ از این روزهای روز مرگی، از روزهایی که با دیروز و فردایمان تفاوتی ندارند، خسته ام ...