سفارش تبلیغ
صبا ویژن

اقلیمـ رهایے

یا مَن یبَدِّل السَیئاتِ بالحَسنات ...

شیدای من ؛ سومین سروده خودم

    نظر

رفته فرهادت چراغانی کند در کوچه ها
تا که نورانی شود دنیای او از دیدنت
کاش او مجنون نمیشد کاش دیوانه نبود
کاش تو ترکش نمیکردی کاش میماندی که او
جز بشوق دیدن رویت نفس را میبرید
جور این دنیا به روی دوش خود او میکشید
راز او در سینه اش ماند و نیامد بر زبان
تا که شد فرهاد آزرده به یاد تو ، گریست
همچو شمعی در غم تنهایی و حسرت بسوخت
صبح و شب در انتظارت چشم را بر در بدوخت
آمدی تا باز او را بازگردانی به خویش
آمدی تا گرد غم برداری از مجنون خویش
آمدی شیرین من لیلای من شیدای من
در هوایت عطر افشانی کنم پیدای من
از همه نامردمی ها او پناه آرد به تو
تا که باشد او پناهش گرمی دستان تو
او به شوق دیدنت کوه سیاهی را شکست
اندرین بحر بلا کشتی ز طوفانی شکست!
ماند آرام و متین از دوریت شیدای من
ماند بی کس بیقرار در حسرتت لیلای من
کاش من چشم تو را احساس دریایی کنم
کاش تو حس مرا در خود شناسایی کنی
ساده از من رد نشو شاید که مجنونت شوم
تو تامل کن که شاید هم  تو شیدایم شوی
گر تو حکمش را به دوری و غم هجران دهی
عاقبت جانش به قربانت شود شیدای من

وحید زارع
شاعر: وحید زارع