سفارش تبلیغ
صبا ویژن

اقلیمـ رهایے

یا مَن یبَدِّل السَیئاتِ بالحَسنات ...

الا ساقی مستان ولایت

    نظر

الا ساقی مستان ولایت
بهار بی زمستان ولایت
از آن جامی که دادی کربلا را
بنوشان این خراب مبتلا را
چنان مستم کن از یکتا پرستی
که از آهم بسوزد ملک هستی
هزاران راز را در من نهفتی
ولی در گوش من اینگونه گفتی
ز احمد تا احد یک میم فرق است
جهانی اندر این یک میم قرق است
یقینن میم احمد میم مستیست
که سرمست از جمالش چشم هستیست
ز احمد هر دو عالم آبرو یافت
دمی خندید هستی رنگ و بو یافت
اگر احمد نبود آدم کجا بود
خدا را آیه ای محکم کجا بود
چه میپرسند کین احمد کدام است
که ذکرش لذت شرب مدام است
همان احمد که آوازش بهار است
دلیل خلقت لیل ونهار است
همان احمد که فرزند خلیل است
قیام بت شکنها را دلیل است
همان احمد که ستارالعیوب است
دلیل راه الام القلوب است
همان احمد که جانش جان وحی است
به دستش زلفقار امر و نهی است
همان احمد که ختم الانبیا‍ء شد
جناب کنت کنزالمخفیا شد
همان اول که اینجا آخر آمد
همان باطن که بر ما ظاهر آمد
همان احمد که سر مستان سرمست
بخوانندش ابوالقاسم محمد
محمد میم حا و میم دال است
تدارک بخش عدل و اعتدال است
محمد رحمت للعلمین است
شرافت بخش صد روح الامین است
محمد پاک و شفاف و زلال است
که مرآت جمال زولجلال است
محمد تا نبوت را بر انگیخت
ولایت را به کام شیعیان ریخت
ولایت باده غیب و شهود است
کلید مخزن سر وجود است
محمد با علی روز اخوت
ولایت را گره زد بر نبوت
محمد را علی آینه دار است
نخستین جلوه اش بر زوالفقار است
به جز دست علی مشکل گشا کیست
کلید کنت و کنزن مخفیا کیست
کسی جز او توانایی ندارد
که زخم شیعه را مرحم گذارد
غدیر ای باده گردان ولایت
رسولان الهی مبتلایت
ندا آمد ز محراب سماوات
به گوش گوشه گیران خرابات
رسولی کز غدیر خم ننوشد
ردای سبز بعثت را نپوشد
تمام انبیا ساغر گرفتند
شراب از ساقی کوثر گرفتند
علی ساقی رندان بلاکش
بده جامی که میسوزم در آتش
مرا آینه صدق و صفا کن
تجلی گاه نور مصطفی کن
همیشه مادر یاد علی بود
کنیز عشق اولاد علی بود