سفارش تبلیغ
صبا ویژن

اقلیمـ رهایے

یا مَن یبَدِّل السَیئاتِ بالحَسنات ...

آنان که امام را پذیرفتند

    نظر

آنان که امام را پذیرفتند
اسلام قیام را پذیرفتند
شب بود وغم و سکوت و سنگینی
سنگین خوابان اسیر خود بینی
شب بود و کویر کوفه در پروا
صد بام پر از شگوفه در پرگار
این حلقه ننگ تنگتر می شد
دامان زمین ز ننگ تر میشد
ناگاه زمین ستاره باران شد
رعدی زد و آتشی نمایان شد
از چله غیب آرشی آمد
پیری شیری کمان کشی آمد
پیری که دلش جوانتر از ما بود
بر ما هم مهربان تر از ما بود
از پشت کمانیش کمان برداشت
آنگاه که سر به آسمان بر داشت
بر شانه ابر ماه را میدید
پایان شب سیاه را میدید
با ما سخن از اشاره ها میگفت
از سوختن ستاره ها میگفت
آن پیرقلندر جمارانی
میگفت ز روزهای طوفانی
میگفت عبور کار مردان است
آتش در راه رهنوردان است
ای خسته دلان که درد دین دارید
سر بر سر زانوی زمین دارید
امروز دگر تقیه جایز نیست
بی خطبه شقشقیه جایز نیست
در آتش وخون سمندری باید
در دشت جنون قلندری باید
ایمان دارم که ناجوانمردیم
گر از سر عهد خویش برگردیم
ما سینه به تیغها سپر کردیم
آن یک دو سه شام را سحر کردیم
گفت عاشق از بلا نپرهیزد
از ساقی کربلا نپرهیزد
من رندم از بلا نپرهیزم
در آتش و خون به رقص بر خیزم
آن ساقی تشنه تشنه بر یاریست
آری عطشش به خون من جاریست
خونش به عطش هنوز میجوشد
آب از آهش کبود میجوشد
آهش زدل تنور می آید
از دور صدای نور می آید
آمد گه شادمانی ای مردم
آن وعده آسمانی ای مردم
ای زنده دلان ظهور نزدیک است
هنگام ظهور نور نزدیک است
آن ماه به چاه رفته باز آید
قائم به اقامه نماز آید
او کیست همان که عدل میزان است
کوبنده کل دین ستیزان است
او کیست همانکه سخت می تازد
تاکفر نفاق را براندازد
ای امت سر فراز مرگ آگاه
خون خواه حسین میرسد از راه
مهدی نظری به ما عنایت کن
مارا به صراط خود هدایت کن
ای مرهم زخم بال جانبازان
در هم شکننده زبان بازان
از ذکر لب تو کام میگیرم
با یاد تو التیام می گیرم
مهدی اگر از منتظرانت بودیم
چون دیده نرگس نگرانت بودیم
با این همه رو سیاهی و سنگ دلی
ای کاش که از همسفرانت بودیم
کو سیصد و سیزده جوانمرد
تا مهدی منتظر در آید
کو دیده منتظر که مهدی
از چهره نقاب بر گشاید
رسید مژده که ایام غم نخواهد ماند
چونان نماند و چنین نیزهم نخواهد ماند
بیا سپیده صادق , بیا حضور سحر
که می چکد زغمت از دو دیده خون جگر
از آن شبی که شرار تو غمگسار من است
سپند سوخته دل نام مستعار من است
بیا که می شود از چشمت استعاره گرفت
ز آسمان نگاهت گل ستاره گرفت
بیا بیا که عقابان قفس گرفتارند
تمام آینه ها داغدار زنگارند
بیا که جهان بی تو عرصه تنفس نیست
مجال دیدن آفاق و سیر انفس نیست
حضور آب ز کام تو وام می گیرد
لب عطش ز لبت التیام می گیرد
هجوم عطر بهار از کف تو می جوشد
بیا که باغ به دست تو سبز می پوشد