سفارش تبلیغ
صبا ویژن

اقلیمـ رهایے

یا مَن یبَدِّل السَیئاتِ بالحَسنات ...

خدایا باورم کن

    نظر

تو رو از خاطرم برده تب تلخ فراموشی
دارم خو میکنم با این فراموشی و خاموشی
چرا چشم چشم دلم کوره؟
چرا نمیتونم ؟
هیشکی نمیتونه منو بفهمه!
حرفهام خیلی ساده است...
نمیدونم من زیاد منزوی شدم یا بقیه درک نمیکنن؟
چرا اینقدر بی قید و بند شدیم؟
چرا؟ هان؟ مگه هزار بار نخوندی : در جوانی پاک بودن شیوه ی پیغمبری است!
پس کو؟  هان؟ پس این چه لباسیه میپوشیم؟
مگه جوونی به این چیزاس؟
نمیفهمم چوب کجا رو میخوریم؟
چرا نماز میخونیم؟ چرا اگه میخونیم از سقف بالاتر نمیبره!؟
چرا نمیتونیم هیچ راهی رو خوب طی کنیم؟
میشه خدایی باشی؟ بعدش کارای شیطان رو بکنیم؟
میشه شیعه ی علی باشیم و بد حجابی کنیم؟
میشه تو دختر پاکی باشی و پاکی هزار پسر رو بگیری؟
خدایا چقدر ما افتضاح شدیم؟ یعنی از این بدتر هم میشیم؟
خدایا عشق چی شد؟ عاشقی و دلدادگی های تاریخی چی شد؟
محبتها چی شد؟ همش پول؟ همش ماشین؟ همش لباس؟
نوشتم تا نگید بی خیال بود! نوشتم تا دل زخمی ام آروم بشه!
که نمیشه! نمیشه! نمیشه!
یا صاحب الزمان ادرکنی.