سفارش تبلیغ
صبا ویژن

اقلیمـ رهایے

یا مَن یبَدِّل السَیئاتِ بالحَسنات ...

نمی دانم کجا افتاده ام

    نظر

هر نفس فریادم اما از صدا افتاده ام
آه ! امشب یاد خیلی چیزها افتاده ام
شب که می آمد من و اندوه و شعر و چشم تو
باز امشب یاد آن حال و هوا افتاده ام
یک دم آسایش ندید این چشم ها با رفتنت
بعد تو انگار از چشم خدا افتاده ام!
همچو سیبی کال بر دست درخت روزگار
از زمین و آسمان هر دو جدا افتاده ام
کاروان بخت تنها در مسیر یوسف است
من فقط از چاه خود در چاله ها افتاده ام!
سالم از دریا گذشتن راه و رسم ناخداست
با خدا بودم که در موج بلا افتاده ام
چشم های تو مرا آن شب کجا گم کرده اند؟
هر چه می گردم نمی دانم کجا افتاده ام!
از اشعار آقای خلیلی