لوح دل و جان
هرگزم نقش تو از لوح دل و جان نرود - هرگز از یاد من آن سرو خرامان نرود
از دماغ من سرگشته خیال دهنت - به جفای فلک و غصه دوران نرود
در ازل بست دلم با سر زلفت پیوند - تا ابد سر نکشد وز سر پیمان نرود
هر چه جز بار غمت بر دل مسکین من است - برود از دل من وز دل من آن نرود
آن چنان مهر توام در دل و جان جای گرفت - که اگر سر برود از دل و از جان نرود
گر رود از پی خوبان دل من معذور است - درد دارد چه کند کز پی درمان نرود
هر که خواهد که چو حافظ نشود سرگردان - دل به خوبان ندهد وز پی ایشان نرود
شاعر: حافظ شیرازی غزل 223