سفارش تبلیغ
صبا ویژن

اقلیمـ رهایے

یا مَن یبَدِّل السَیئاتِ بالحَسنات ...

من سرباز 05 کرمان بودم

    نظر

شاید...
روزی که اشکهایم تمام شد...غصه هایم امان نفس کشیدن داد
روزی که آرامش یافتم بنویسم...
مینویسم که در 05 کرمان چه میگذرد...
مینویسم مدیریت ضعیف و احمقانه و عملیات روانی یعنی چی!
مینویسم از کرمان تا شیراز کف اتوبوس نشستم و صندلی نداشتن یعنی چی
مینویسم که چرا همه ی سرمایه ی زندگیمو دادم یه ماشین تا با اون برم پادگان 05
مینویسم توی برف سرمای زیر صفر و نداشتن آب گرم برای حمام و دوش آب سرد یعنی چی...
مینویسم چند بار بخاطر داشتن ریش اذیت و توبیخ شدم
انگار شهادت سربازان تلنگری بود برای اهل قلمی که فراموش کرده بودند
بنویسند.. یا حتی دفترچه ی خاطراتشان ...
مثل امین انصاری . . .
امین جان مرا ببخش که ننوشتم
شهدای سرباز مرا ببخشید که ننوشتم تا بدانید
تا نروید جایی که اخلاق حاکم نیست
نروید جایی که انسانیت را فقط کنار قبر شهدا در پادگان میشود یافت
یادم نمیرود روزهایی که کنار قبر شهدا در پادگان 05 خدا خدا میکردم
تا تحملم بالاتر برود ؛ میگفتم: شهدا کمکم کنید 2ماه بگذرد...
حاضر بودم به جنگ داعش بروم اما اینجا نباشم...
مینویسم روز خداحافظی با پادگان جوری ساک سربازی ام را برداشته بودم بروم
جوری قدم قدم رفته بودم که دستم را چرخ ساک بریده بود
کل شلوارم پر از خون شده بود از شدت ناراحتی نفهمیده بودم...
گذشت ؛ میگذرد... بقول فرمانده ی ما:
این اتفاقات در هر دوره ی سربازی طبیعی است
شاید اگر امروز از ایشان نظر بخواهند
میگوید: هزاران سرباز هرساله می آیند و میروند
مرگ 20 تای آنها که چیزی نیست
شلوغش کرده ای ؛ طبیعیه...
مینویسم امیر اشرف گنجویی این شهید بزرگوار از اینکه نامش روی این پادگان گذاشته شده خوشحال نخواهد بود...
حسن این پادگان فقط به آب روانی بود که آرامبخش روح پریشان ما بود
و حریم قبور مطهر شهدا... ولاغیر.