سفارش تبلیغ
صبا ویژن

اقلیمـ رهایے

یا مَن یبَدِّل السَیئاتِ بالحَسنات ...

جهان پهلوان رستم دستان

    نظر

جهان آفرین تا جهان آفرید سواری چو رستم نیامد پدید

دل شیر دارد تن ژنده پیل نهنگان برآرد ز دریای نیل

چو سام نریمان به گیتی نبود سرش را نیارست گردون بسود

رستم معروف به جهان پهلوان و تهمتن می باشد.نام او در پهلوی "رتس تُخمک" می باشد و در پارسی در اصل رس تهم است به معنای قوی،بزرگ هیکل و درشت اندام می باشد.در اوستا نامی از او نیست بلکه "راوت ستخم" به عنوان یکی از القاب گرشاسب آمده است.

طبق داستانهای شاهنامه او 600 سال زندگی کرد.او گرزی نهصد منی حمل میکرد.در اساطیر ایران او نقشی سترگ دارد چرا که او مایه امید ایرانشهر است و در تمام نبردها او یاور ایران زمین بوده است.

مادرش هنگام زادن او با سختی مواجه شد چرا که نوزاد بسیار بزرگ هیکل بود.با راهنمایی سیمرغ،پهلوی رودابه را شکافتند و نوزاد را از رحمش در آوردند.می گویند در این هنگام رودابه فریاد زد که از بلا رستم و به این ترتیب نام نوزاد را رستم نهادند.این اوتین بار بود که در جهان چنین عملی انجام شد،پس سزاوار است نام این عمل رستم زاد باشد نه سزارین .چرا که به علت زاییده شدن سزار،قیصر روم با این روش،این نام برگزیده شد در حالی که رستم قبل از او می زیست.

رستم از کودکی زورمند و قوی هیکل بود.ده دایه به او شیر می دادند واو سیر نمی شد.در هشت سالگی قامتی چون سرو سهی داشت.در کودکی پیلی را کشت.روزی پیل سپید زال از بند گریخت و مردمان را کشت وکسی قادر به جلوگیری او نبود.رستم با گرز خود ضربه ای به سرش زد و او را کشت. زال او را به دژ سپید فرستاد.آنجا را سام یک سال در محاصره داشت و کاری از پیش نبرد.رستم با لباس بازرگانان باری از نمک گرفت و در میانش گرزهای جنگی نهان کرد و وارد دژ شد و اهل دژ رابه انتقام خون نریمان جدش به قتل رساند.او کُک کوهزاد را که زال خراج گذارش بود کشت.هیچ اسبی توان سواری دادن به او را نداشت جز رخش. نام رخش از مصدر درخشیدن می باشد.این حیوان عقل و هوش و شجاعت بسیار داشت و در هفت خوان رستم یک بار اژدهایی را کشت.

پس از مرگ گرشاسب پشنگ پادشاه توران از افراسیاب خواست تا به ایران برود و تاج شاهی بر سر گذارد.پس او لشکر ایران کشید.زال با مشورت بزرگان از رستم خواست تا کیقباد را که از نژاد فریدون و دارای فر و شکوه بود،از کوه البرز جهت پادشاهی بیاورد.رستم با در هم شکستن لشکر توران که راه بر او بسته بودند به سمت البرز کوه رفت.او کیقباد را به ایران آورد و در راه قلون تورانی را که راه بر او بسته بود نابود کرد.پس از بر تخت نشستن کیقباد نبرد با توران با شجاعتهای ایرانیان با موفقیت به پایان رسید.در این جنگ کارن ،شاماس پهلوان تورانی را کشت.رستم قصد نبرد با افراسیاب نمود که کسی را یارای مقابله با او نبود و با وجود اینکه زال او را از این کار زینهار داد او به نبرد رفت و کمربند او را می گیرد و چون کمربند افراسیاب پاره می شود او می گریزد وبه دنبالش لشکر توران هم پا به فرار می گذارد.او تاج افراسیاب را که از سر او ربوده بود به کیقباد داد.افراسیاب نزد پدر رفت و خواست که با ایرانیان صلح کنند چرا که تا وقتی که رستم پهلوان ایران است هیچ یک از پهلوانان توران روز خوش ندارند.

کیکاووس شاه با سپاهی به مازندران می رود تا دیوان آن دیار را به فرمان د رآورد اما از آنان شکست می خورد و در بند دیو سپید اسیر می شود .پس بار دیگر رستم مهیای نبرد می شود هفت خوان را طی می کند.در خوان نخست شیری به او حمله ور شد و رخش با ضربه ای به سرش آن را هلاک کرد.در خوان دوم از بیابان بی آب و علف گذشت.در خوان سوم اژدهایی را کشت.در خوان چهارم زنی جادوگر با چهره ای زیبا وارد شد و چون تهمتن شکر ایزد گفت با شنیدن نام خدا چهره جادوگر سیاه شد و رستم با خنجر او را دو نیم کرد.در خوان پنجم رستم دشتبانی را که از او عصبانی شده بود چرا که رخش در مزرعه او چرا کرده بود گوشمالی داد و دستان اولاد پهلوانی که به یاری دشتبان آمده بود را بست.او با راهنمایی اولاد در خوان ششم به ارژنگ دیو رسید و سر از تنش جدا کرد و به جایگاه کاووس رفت.در خوان هفتم او به نبرد دیو سپید رفت و او را شکست داد.سپس از طرف کاووس نزد شاه مازندران رفت و خواست که او تسلیم کاووس شود اما او نپذیرفت او از رستم خواست تا در سپاهش قرار گیرد ولی تهمتن نپذیرفت.. در نبرد دو لشکر جویا پهلوان مازندران بدست رستم کشته شد و شاه مازندران اسیر و کشته شد.

بار دیگر کیکاووس به جانب هاماوران(یمن) لشکر می کشد و حکمران آن دیار مغلوب می شود و دختر خود سودابه را به او می دهد. شاه هاماوران باکمک سپاه بربرستان ،کاووس وهمراهانش را در بند کردو از آن سو افراسیاب به ایران لشکر کشید.ایرانیان از رستم کمک خواستند و رستم به هاماوران رفت وسپاه مصر و بربرستان که به کمک شاه هاماوران آمده بودند شکست خوردند و شاهانشان در بند شدند. سپس کاووس به نبرد افراسیاب رفت و او گریخت.

روزی رستم و هفت پهلوان دیگر وارد شکارگاه افراسیاب شده به شکار مشغول شدند.افراسیاب مطلع شد و با سپاهی به نبرد آمد.در این نبرد گرزم تورانی توسط گیو کشته شد.پیلسم برادر پیران ویسه وزیر افراسیاب پهلوان نامداری بود که چهار پهلوان ایرانی،گیو،گستهم،گرگین و زنگه شاوران حریف او نشدند ولی رستم او را شکست داد و او بگریخت.سپس الکوس تورانی به نبرد آمد او زواره برادر رستم را به زمین زد ولی رستم او را با نیزه ای بکشت.سرانجام لشکر توران چاره ای جز فرار نیافتند.

کیکاووس دیوان را واداشت تا قلعه هایی در البرز بسازند و دیوان جهت هلاک او ترغیبش کردند تا پادشاهیش را در آسمانها نیز بر قرار سازد .او چهار عقاب بر تخت خود بست وبه آسمان رفت.عقابها خسته شدند و در آمل فرود آمدند.پادشاه مایوس شد و نخواست از جنگل مازندران خارج شود ولی بزرگان مملکت او را یافتند و باز گرداندند.

فرزند پاک سرشت کیکاووس که سیاوش نام داشت در دامان رستم پرورش یافت و آزموده گردید او با بی خردی پدر به دست افراسیاب کشته شد و فرزندش کیخسرو توسط گیو پسر گودرز پس ازهفت سال جستجو یافته شد.

در نبردهایی که به کین خواهی سیاوش روی داد. رستم پهلوانیها می نمود.او سرخه سردار تورانی را کشت،پیلسم را شکست داد و افراسیاب را در نبرد تن به تن شکست داد و اگر هومان با گرز ضربه ای به شانه تهمتن نمی زد افراسیاب کشته می شد.او اشکبوس پهلوان تورانیان را مغلوب نمود و کاموس که الوای زابلی را کشته بود را به بند در آورد. او چنگش را کشت و شنگل تورانی از نبرد او گریخت.او خاقان چین را که به کمک افراسیاب آمده بود در بند کرد.او همچنین کافور و پولادوند از پهلوانان توران را کشت.با سپهداری او لشکر ایران توران را تصرف کرد و افراسیاب به چین گریخت.

از اقدامات او نبرد با اکوان دیو بود .اکوان دیو چون گوری زورمند ظاهر می شد که بر اسبان فایق می آمد.کیخسرو جهت رفع او رستم را روانه کرد.وقتی رستم در کنار چشمه ای در خواب بود اکوان زمینی که تهمتن در آن خوابیده بود را برید و او را بلند کرد و گفت یکی از دو راه را برگزیند یا به آب انداخته شود یا در کوه.او اکوان را فریفت و هلاک در آب را مایه محرومیت از بهشت دانست پس اکوان او را در دریا انداخت و رستم پس از نبرد با نهنگان خود را به ساحل کشاند.او بدنبال رخش رفت واو را در میان گله افراسیاب یافت.چوپان خبر به افراسیاب داد و او با لشکری سمت رستم رفت و رستم بر ایشان تیر باران گرفت و آنان گریختند.او با پیلان افراسیاب به چشمه باز گشت و اکوان را یافت و با ضربه ای بر فرقش او را کشت.

در یکی از نبردها رستم ندانسته فرزندش سهراب را می کشد.

فرزند دیگر او جهانگیر است که به حالت ناشناس با پدر می جنگد ولی در نهایت شناخته می شود و از مرگ رهایی می یابد ولی عاقبت دیوی او را از کوه پرت کرد وکشت.

رستم ،اسفندیار فرزند گشتاسب شاه را که خواهان بندی کردن اوست با تیر دو سری که از سیمرغ می گیرد می کشد. در زمان پادشاهی بهمن پسر اسفندیار،رستم توسط برادرش شغاد در چاهی که بر راهش کنده شده می افتد و جان به جان آفرین تسلیم می کند .شغاد برادر رستم از مادری دیگر بود.زال او را به شاه کابل سپرد و شاه کابل او را به دامادی پذیرفت.چون رستم از شاه کابل باج می ستاند ،شغاد شاه کابل را به کنکاشی علیه رستم دعوت کرد.آنها با ساختن مجلسی به بدی از نژاد همدیگر سخن راندند تا این سخنان به گوش رستم برسد و برای برادر راهی کابل شود.رستم نیز چنین کرد.شاه کابل به استقبال رستم آمد و از وی پوزش خواست و چون رستم نرم شد از او خواست که با هم به شکارگاهی بروند.در آن شکارگاه شاه کابل چاههایی پر از تیغ و شمشیر کنده بود و سر آنها را پوشانده بود.به این صورت زواره و رستم با رخشش در چاهی افتادند و سر و پهلویشان دریده شد.رستم از چاه بیرون آمد و از شغاد کمانش را خواست و به این ترتیب با تیری شغاد را به درختی که در پشتش پنهان بود به هم دوخت.سپس تهمتن یزدان پاک را ستایش کرد و جان به جان آفرین تسلیم کرد.

بهمن به خونخواهی پدرش ،فرامرز فرزند دیگر رستم را بر دار کرد و خانواده رستم را در بند آورد ولی با وساطت عمویش پشوتن آنها را آزاد کرد .می گویند آذربرین فرزند فرامرز با بهمن به بلخ رفته پهلوان سپاه او می شود.

این که رستم واقعی بوده یا نه مهم نیست.مهم این است که حتا در ذهن ایرانیان چنین پهلوانی با صفاتی چون نجابت،پاکی ،میهن دوستی و یزدان پرستی وجود داشته است.این نشان می دهد

رسم جوانمردی و پهلوانی از دیر باز در ایران زمین وجود داشته است.