سفارش تبلیغ
صبا ویژن

اقلیمـ رهایے

یا مَن یبَدِّل السَیئاتِ بالحَسنات ...

محمد علی معلم دامغانی

    نظر

 متولد 1330 خالق چندین مثنوی، از وی مجموعه شعری به نام رجعت سرخ ستاره در سال 1360 به چاپ رسیده است. رجعت سرخ ستاره " پس از بیست و پنج سال به چاپ دوم رسید " رجعت سرخ ستاره " پس از بیست و پنج سال به چاپ دوم رسید چاپ دوم مجموعه شعر " رجعت سرخ ستاره " پس از بیست و پنج سال به چاپ مجدد رسید . به گزارش خبرنگار کتاب مهر ، " رجعت سرخ ستاره " را حوزه هنری سازمان تبلیغات اسلامی برای دومین بار به دست چاپ سپرده است . در شمار شاعران نسل اول انقلاب اسلامی است و بسیاری از شعرهای مطرح دوران انقلاب و دفاع مقدس از سروده های اوست : " این فصل را با من بخوان ، باقی فسانه است / این فصل را بسیار خواندم ، عاشقانه است ... . طراحی جلد و صفحه آرایی را حمید عجمی بر عهده داشته و کار ویرایش اثر نیز بر عهده دکتر محمد رضا ترکی - شاعر معاصر بوده است . عجمی ، شاعری نواندیش و بی خط نگاهت راه را از یاد می بردم اگر مهرت نبودی ماه را از یاد می بردم " شبی تب داشتم ، رفتی و قرص ماه آوردی" که بی لطف تو روز و ماه را از یاد می بردم صدای آشنایی می وزد از قاب تصویرت بدون چشمهایت آه را از یاد می بردم اگر شبها نمی خواندی برایم قصه ی ایمان خودم را ، این دل گمراه را از یاد می بردم بیا تا کی تسلی می دهی تنهایی خود را بدون اشک حتی چاه را از یاد می بردم اگر از سوره ی دست کلیمت بی خبر بودم به قرآنت که بسم الله را از یاد می بردم تمام سرگذشتم می شود تکرار در چشمت و بی خط نگاهت راه را از یاد می بردم با شاعر این غزل مرا دوستی بسیار است و بر گردن هر یک از ما حق نان و نمکی ست. او بر کتاب من و غزلهایم در تاجیکستان مقالات فراوان نوشت از جمله مقاله ای بلند به نام" مردی از جنس غزل ". خوشحالم که حالا کتاب دوم عجمی نیز در ایران به همت حوزه هنری به طرزی زیبا چاپ شده است . کتابی که در غزل بالا و در چند غزل دیگر نیز از محبت و مهربانی شاعرش به این کمترین سخن رفته است. همین محبت و مهربانی را با بسیاری دیگر از شاعران تاجیک نیز داشته و دارم .کتاب تازه ی عجمی( بهشت و آدم و گندم) نام دارد و با مقدمه ی زیبا و نسبتا کوتاه استاد علی معلم دامغانی آغاز می شود که به حسب تبرک و تیمن آن را می خوانیم: " سراینده ی این نامه ی همایون را از یزد و شب شعری که شاعر ما علیرضا قزوه گرداننده آن بود می شناسم. گفتند که از تاجیکان یکی شعر می خواند و ...خواند... و من دیدم که به جز گلرخسار و بازار صابر و بقیه اکابر هستند کسانی که من ندیده و ندانسته ام و باشد که از اینگونه بسیار باشند و دریغا که نیستند، یعنی که : " زهره سازی خوش نمی سازد مگر ...الخ ... آن وقت شاکی می شدم که چه فرموده است آن حکیم سمرقندی که : اندر بلای سخت پدید آید فضل و بزرگمردی و سالاری چه اگر این گفته را از حقیقت بهره ای بودی از شب دیجور خراسان بزرگ هزار خورشید عالمتاب سر بر زدی ... و باز می گفتم بر سخن حکیمان انگشت نمی نهند . تو چه دانی که بر خراسان و ترک و تاجیک و افغان چه رفته است؟ "خوشا ایام چنگیزی و آن اوضاع خونریزی" طوفانی که ریشه را بر نیفکند بیشه را بر نخواهد افکند و این بار باد استغنای خداوند چنان وزیدن گرفت که براستی سامان سخن گفتن نماند. از این سموم که بر طرف بوستان بگذشت عجب که رنگ گلی ماند و بوی نسترنی پس در آن غوغای بی دست و پایی: " مریزاد دستی که انگور چید" و آفرین تاجیکان و هزار هزار آفرین تاجیکان باد که از تاراج امواج کشتی شکن ، هم این فدر غنیمت را به ساحل نجات آوردند...وگرنه در آنجا که " خط " را بگردانند و " ربط " را دگرگونه سازندو ضبط را در خزانه کنندو قفل بر نهندو محتسبانشان نه بر شراب و رباب که بر نماز و روزه و ذکر و صحبت ، حد و تعزیر رانند چه جای حکمت سرایی و لقمان نمایی است. خدا پدرشان را بیامرزد که ادب از بی ادبان نیاموختند!! وگرنه همه چیز رفته بود و زبان دری ...بر سری. لوحش الله و الحمدلله " المنه لله که در میکده باز است " و عرفی فرموده است که " تا ریشه در آب است امید ثمری هست" پس دست نیاز به درگاه بی نیاز برداریم که : تاک را سیراب کن ای ابر رحمت در بهار قطره تا می می تواند شد چرا گوهر شود و این شاعر شریف و سراینده ی ظریف ( جناب محمد علی عجمی ) می نماید که بر خلاف آن دیگران که گوهرند ، جوهری دارد که انشاء الله شراب خواهد شد. بار الها " جوشی بنه در شور او تا می شود انگور او " و البته : شایسته و بایسته ی او و ما و دیگر همگنان است که جوهر مشرقی شعر را که خانه ی عصمت و خزینه ی حکمت است در یابیم و به استحالت ایام ، موهبت این حوالت را در باقی نکنیم.و سرمایه ی سخن را اگر چه در این روزگار متاعی کاسد می نماید ، جز در کار مهجوری و مشتاقی ننماییم ، بلکه در ناورد و آورد فریدون و ضحاکی که این معبد خاکی را به خون کشیده اند از آن درفشی کنیم کاویانی تا از آن آتش جاودانی که در سینه ی ماست برقی در خرمن سوختگان عالم گیرد... و غم بمیرد و عاشقی زندگی پذیرد." شعر عجمی شعری روان و سرشار از طراوت و تازگی ست. شعری که ریشه در عرفان و ادب ستیزنده دارد نه عرفان خمود و گوشه نشین : اگر در شب غم تبسم نکردم دمی رشته ی مهر را گم نکردم چو پاییز طی شد بهاران عمرم زمستان شد و فکر هیزم نکردم اگر چند درد آشنای شمایم بجز با دل خود تکلم نکردم ... مگر ماهها یار ساقی نبودم؟ مگر سالها خدمت خم نکردم؟ چه می خواهی ای عشق دیگر ز جانم؟ دلم را مگر نذر مردم نکردم؟ شعر عجمی یک شعر دینی و اعتقادی نیز هست. پرداختن به مقوله ی اعتقادات و معنویت و زندگانی بزرگان دین و ائمه ی اطهار خود سنت و شیوه ی شاعران بزرگ و آزاداندیشی است که جدا از تعلقات دنیایی دل در گرو عشق بسته اند. اگر مولانای بزرگ گفته است : "کجایید ای شهیدان خدایی....بلاجویان دشت کربلایی " و اگر سیف فرغانی گفته است: " ای قوم در این عزا بگریید ...بر کشته ی کربلا بگریید..." و ... محمد علی عجمی نیز می تواند در روزگار فراموشی عشق و معنویت سر خود را و ملت آزاده اش را بالا بگیرد و بخواند: نیزه را سرور من ! بستر راحت کردی شام را غلغله ی صبح قیامت کردی به لب تشنه ات آن روز اشارت می کرد خاتمی را که در انگشت شهادت کردی عقل می خواست بمانی به حرم اما عشق گفت بر نیزه بزن بوسه ، اجابت کردی بانگ لبیک که حجاج به لب می آرند آیه هایی ست که بر نیزه تلاوت کردی... به هر تقدیر بعد از کتاب( اندوه سبز ) کتاب حاضر دومین کتاب عجمی ست که در حوزه هنری ایران به بازار کتاب عرضه شده است و بی تردید در شمار کتاب های با ارزش قلمداد خواهد شد0 و تاملی دیگر در غزلهای عجمی بگذارید بدون هیچ حرفی ابتدا یک غزل تازه ی شاعر را با هم بخوانیم. غزل جزیره از محمد علی عجمی را ببینید: بیا بیا به وسعت وجود ز هست و نیست ها دگر چه سود مرا ببخش همسفر ! ببخش حکایت سفر چنین نبود کجاست آن درخت آن بلند کجاست آن جزیره ی کبود بسوز با تمامت یقین که هر چه هست آتش است و دود در رها شدن ز خود کجاست؟ در برون شدن در ورود قیام کن قیام کن قیام سجود کن سجود کن سجود بهار آمده پر از نشاط پر از شکوفه و پر از سرود به مهر و عشق باز هم سلام به اعتقاد باز هم درود واژگان به کار رفته در این غزل واژگانی مذهبی و عرفانی ست . واژه هایی چون سجود و قیام و بخصوص جنس کلمات و پرسش نهفته در آنها در بیت نخست گواه این است که عرفان و تا حدی نگاه فلسفی روشن در یک تابلوی بهاری و شاد از دغدغه های عجمی در این غزل بوده است. در این غزل شاعر در همان بیت نخست با پرسشی فلسفی از هستی و چیستی خواننده را در برابر سوالی بزرگ قرار می دهد . سوالی که همه ی شاعران بزرگ فارسی و جهان آن را از خود و دیگران پرسیده اند. اما عجمی با نگاهی روشن و دینی و تا حدودی ژرف و قرآنی در جستجوی پاسخی صریح و روشن است و بهار فرصتی است برای این تامل و شاعر با شادی از تماشای بهار از زاویه ی نگاه شاعران بزرگی چون سعدی به بهار نگریسته است. که : برگ درختان سبز در نظر هوشیار هر ورقش دفتری است معرفت کردگار… شاعر در جستجوی دری برای بیرون رفتن از این حصار ظلمانی ست و از این دریچه نیز نیم نگاهی به تماشاهای بشکوه مولانا و علامه اقبال دوخته است. براستی واژگانی چون مهر و عشق و اعتقاد واژگانی معنوی و اهورایی اند و بسیاری کوشیده اند با آوردن این کلمات آن فضا را در شعرشان ایجاد کنند . اما همه ی شعر واژه نیست و واژه به قول مرحوم سهراب سپهری باید خود باران باشد . و واژه ی اعتقاد در شعر عجمی تا حد زیادی با اعتقادات خود شاعر گره خورده است و همین به شعر شکوه و روح داده است. این غزل با وجود سادگی غزلی سهل و ممتنع است و اگر جنبه ی ممتنع و دشوار بودن آن از جنبه ی آسان بودنش بیشتر نباشد مطمئنا کمتر نیست. موسیقی نهفته در ابیات این غزل بسیار به این روانی و سهل و ممتنع بودن کمک کرده است. عجمی در کتاب هایی که پیش از آمدنش به ایران در تاجیکستان چاپ کرده است شاعر متوسطی است و غزل های دوران اوج این شاعر متعلق به دوران حضورش در ایران و بعد از آن است . به عنوان شاعری که در سال های حضور این شاعر در ایران در کنارش بوده ام و در بسیاری از همایش ها و برنامه های ادبی در ایران با هم حضور داشتیم می توانم قضاوت کنم که عجمی را دو چیز به رشدی شگفت رساند. نخست جدیت و پشتکار و تلاش و صد البته هوش و ذکاوت و ذوق شاعری اش و دیگری تواضع و ادب وی. او با سالم ترین و با ذوق ترین جریان شعری و ادبی ایران حشر و نشر پیدا کرد. گروهی که شدیدا نوگرا بودند و با نقد روز دنیا ارتباط خوبی داشتند و در محافل ادبی و مطبوعاتی کشور حضوری جدی داشتند. جریانی که شعر را برای رسیدن به آرزوها و آمال دنیوی خرج نمی کردند بلکه در پی پالایش روح و زلالی جسم بودند و ادبیات و تعهد را با هم توام کرده بودند اما از منظر زیبایی شناسی نیز بسیار جدی با شعر برخورد می کردند. قیصر امین پور ، سید حسن حسینی ، علی معلم دامغانی ، عبدالجبار کاکایی، مرتضی امیری اسفندقه و …از این جماعت بودند. غزل زیر بازگو کننده ی این شور و شیدایی است که در روزگار حضور این شاعر در ایران و متاثر از فضای ادبی ایران شکل گرفته است. غزلی روان و گیرا که یادآور نگاه شاعرانی بزرگ چون علامه اقبال لاهوری است: چند بیت از این غزل را با هم می خوانیم: میوه های کفر سر زد از درخت دین ما بت شکن مردی نمی آید ز هند و چین ما در سماع می کشان مستی چنین می خواند دوش باده نوشی اولین شرط است در آیین ما نیمه شب دست دعا بر آسمان برداشتیم پس چرا از خاک بالاتر نرفت آمین ما؟… در مقدمه کتاب خورشید های گمشده نیز (ص 32) به توفیقات این شاعر اشاره کرده بودم و در آنجا گفته بودم:" عجمی در برخی از غزلهایش به حرکت دوبعدی می رسد، این در حالی است که بسیاری از شاعران امروز تاجیک حتی در حال حرکت در یک بعد مدام بر زمین می خورند و افتان و خیزان راه می پویند، اما عجمی گاه بال می گشاید…" خوانندگان این سطور در قیدهای برخی و بسیاری و گاه حتما دقیق خواهند شد. این سخن به این معنا نیست که دیگران خدای ناکرده نمی توانند در این سطح پرواز کنند. اصلا قصد چنین جسارتی را ندارم. هنوز هم در شعر تاجیکستان تک جرقه هایی پیدا می شود که با کار بزرگان ادبیات ایران و جهان قابل قیاس است. اگرچه تعداد این شاعران اندک است اما همین ها هستند که شعر تاجیکستان را در موقعیت و مقامی نسبتا خوب قرار داده اند. من در غزلهای سیاووش نیز گاه این استحکام و نوجویی و بال گشودن را می بینم . برخی از غزلهای نظام قاسم و رستم وهاب نیا و فرزانه ی خجندی نیز این ویژگی را دارد. اگر چه در سال های اخیر از چند شاعر با تجربه مثل خانم گلرخسار ، رحمت نذری ، عبدالله قادری و گل نظر نیز حرکت های جدی و رو به جلویی در زمینه غزل دیده یا شنیده ام. همین طور از نسل جوانتر غزل تاجیک کارهای خیراندیش و رستم خامه رخش و صیادغفار و عطامیرخواجه بسیار امیدوارکننده بوده است. دیگر بار به فضای شعرهای عجمی باز گردیم و چند بیت زیبا و مینیاتوری از او را دلیل این ادعا کنم. این بیتها را ببینید: غزلمثنوی های گیسویت اما مرا آشنا با شب راز می کرد که بود او که می سوخت هر شب خودش را ؟ سحر زندگی باز آغاز می کرد شاید ساختن ترکیب "غزلمثنوی های گیسو " کار چندان دشواری نباشد اما ربط منطق شعری و جلوه های زیبایی شناسی این ترکیب با کمی تامل هر خواننده ای را وادار می کند که به شاعر این ترکیب دست مریزاد بگوید. مثنوی به بلندی و غزل به عاشقانه بودن اشاره دارد و این دو مفهوم به خوبی در گیسو گرد آمده اند.ضمن آنکه غزلمثنوی خود یک قالب و ژانر ادبی است که امروزه در ادبیات معاصر نیز بسیاری از شاعران فارسی زبان درآن آثاری درخشان آفریده اند. در مورد زبان شعری این شاعر تا حدودی سخن گفتیم. سبک ادبی او یک سبک تلفیقی از هندی و عراقی است. و البته بیشتر به سمت سبک عراقی تمایل دارد . شاعرانی چون مولانا با شوریدگی هایش و حافظ با معماهاو رازهایش و بیدل و صائب با نقش و نگارها و تصویرآفرینی هایشان از کسانی هستند که بیشترین تاثیر را بر عجمی داشته اند. او در غزل آیینه ی حیرانی دلداده ی مولاناست: تفسیر نماز شب شد قصه ی گیسویت پیچید چو عطر گل در شهر هیاهویت در باد سواری هست ، آوازه ی یاری هست محراب دعای ما شد قبله ی ابرویت ای دوست کجایی تو؟ داغیم برای تو بگذار به رقص آییم با دف دف هوهویت دیروز اگر بگذشت بگذار که بگذاریم امروز به پای خم ، سر بر سر زانویت در این غزل شاعر در کنار تجربه آموزی از مکتب مولانا (بخصوص در بیت سوم) در دیگر بیت ها نگاهی به زبان حافظ و شاعران مکتب وقوع دارد.اگرچه زبانش امروزی است و متعلق به زبان ادبی غزل معاصر ایران . اما شور و جنون مولانایی دارد و همین شوریدگی است که حرف اول را در این غزل می زند. نکته دیگر سلامت زبانی و رعایت اصول شعری و دستور زبان و دوری از تعقید و حشو و…است که به خوبی شاعر از پس آن برآمده است. به عنوان مثال در این چهار بیت یک کلمه هم نشکسته و همه ی کلمات به شکل کامل و درست خود به کار رفته اند.یعنی شاعر ناچار نشده برای رعایت وزن مثلا به جای کلمه "اگر"، گر بگذارد. کاری که به فراوانی در شعر و غزل شاعران دیگر به چشم می خورد و همین نکات ریز است که از روانی و سلامت و فخامت شعر می کاهد. در غزل "از شش طرف" عجمی تجربه ی شاعران مکتب هندی را به کار می گیرد اما در همین غزل نیز زیر ساخت و ستون همان زبان غزل امروز و سبک عراقی است. که سبک هندی به عنوان نمک و چاشنی بر حلاوت آن افزوده است. ابیاتی از این غزل را شاهد مدعا می آورم: می دمد در سینه ام توفان آه از شش طرف باز می گردد مگر بسته ست راه از شش طرف هر طرف رو می کنم تیر و سنان و نیزه است هر طرف سر می زنم چاه است ، چاه از شش طرف سد راهم می شود توفان سرخ از چار سو بر زمینم می زند ابری سیاه از شش طرف آسمان هم شال غم دارد به سر در سوگ دوست گریه دارد هاله ی اندوه ماه از شش طرف… روح جاری در این غزل بسیار با شکوه است. غزلی است درونی با عناصری بیرونی. توفان آه در درون اتفاق افتاده است و شاعر در جستجوی گریزگاهی است. اما راه ها بسته است. شاعر هر سو که رو می کند شغادها را می بیند که برایش چاه های پر از تیر و نیزه کنده اند. نیاوردن نام رستم و شغاد خودش نوعی رندی و نیز صرفه جویی در کاربست کلمات و مفاهیم است که شاعر بخوبی از عهده ی آن بر آمده است. حتی آوردن این مضمون که از شش طرف چاه برایم کنده اند خودش بسیار زیباست. چرا که تصور چاه کندن در هوا و آسمان را نیز می رساند. استفاده درست از صنایع وآرایه های ادبی در این غزل نیز با مهارت خاصی انجام گرفته است به طوری که خواننده و شنونده احساس تصنعی بودن نمی کند. به بیان دیگر این قند و شکر به خوبی در شربت غزل حل شده است . و نه آنقدر کم است که بی مزه باشد و نه آنقدر شیرین که دل را بزند . اما اوج غزل و نتیجه گیری کلی و بیت پایانی را نیز ببینیم. ضمن آنکه یک غزل موفق و خوب باید یک پایان خوب و شکوهمند هم داشته باشد. که به اعتقاد من این غزل واجد این شرط نیز هست: آه ، می ترسم که بگشایم دو چشم خویش را می خورد چشم مرا تیر گنا ه از شش طرف که یاد آور دوبیتی بابا طاهر همدانی نیز هست: بسازم خنجری نیشش ز فولاد زنم بر دیده تا دل گردد آزاد اگر چه با ظرافت بیشتر می توان دو معنا از (می خورد چشم مرا) استنباط کرد . به چشم خوردن و اصابت کردن و دیگری مثل خوره خوردن . ضمن آن که تلمیحی ظریف نیز به داستان اسفندیار دارد. موازنه ، مراعات نظیر ، تلمیح ، تشبیه و استعاره در این غزل کاملا در خدمت محتوا و معنا قرار گرفته است . بسیارند غزل هایی که در آن زبان و آرایه های لفظی ساز خود را می زنند و مضمون ساز ناهماهنگ خود را. در مورد پایان بندی این غزل نیز در چند سطر بالا توضیحاتی آوردم. بد نیست با آوردن چند تمثیل در باره ی مشکل بزرگ بسیاری از شاعران صحبت کنم. شاید شما بازی والیبال را دیده باشید. اولین ضربه اگر خوب مهار شود متناسب با آن پاسور پاس خوبی نیز می دهد و ضربه خوبی نیز زده خواهد شد. ضربه نهایی بسیار مهم است اما اگر در شروع توپ مهار نشود کار تمام است. اگر ابیات وسطی که در این تمثیل نقش پاسور و مدیوم را بازی می کنند ضعیف باشند نتیجه گیری جدی و خوبی نخواهیم داشت. و اگر ضربه نهایی به تور برخورد کند یا به خارج از زمین برود نتیجه ای به همراه نخواهد داشت. تمثیل بعدی : هواپیمایی را در نظر بگیرید که می خواهد مثلا از شهر تهران تا دوشنبه پرواز کند. اگر هواپیما به سرعت مورد نظر برای بلند شدن از زمین نرسد در همان آغاز با برخورد به دیوارهای فرودگاه مثل جنینی در نطفه خفه خواهد شد و در هم خواهد شکست. حالا این موارد را نیز از ذهن بگذرانید: - اگر ارتباطش با برج مراقبت قطع شود و مسیر را گم کند. - اگر دچار دست اندازها و تکان های شدید شود به طوری که سقوط کند و یا مسافرانش را جان به لب کند. - اگر هواپیما دچار نقص فنی شود - اگر هواپیما دزدیده شود و در مسیری خلاف مقصد به پیش رود. - اگر هواپیما سوختش تمام شود - خلبانش دچار سکته قلبی شود به فرض که یک خلبان دارد و برنامه فرود نیز به کامپیوتر داده نشده باشد - اگر فرود اضطراری پیش بیاید و یا در فرود چرخ ها باز نشود - و بسیار اگر و امای دیگر…. یک شاعر درست نقش همان خلبان را دارد. برج مراقبت او مخاطبان و مردم می توانند باشند و او باید حواسش به مخاطبانش هم باشد. باید با بیت اول به یک سرعت اولیه برای پرواز برسد. این سرعت اولیه می تواند احساس شاعرانه تلقی شود. و در مسیر باید با کمترین خطا هواپیما را در وضعیت تعادل نگاه دارد . مسافرانش را به مقصدی برساند و در طول مسیر از آنها پذیرایی هم کند. ضمن آنکه می تواند فیلم هم نشان بدهد و سرانجام با یک فرود درست و حساب شده و آرام مخاطبانش را به مقصد برساند. به اعتقاد من شاعر ین غزل مخاطبانش را به پروازی درست و نه چندان کوتاه برده است و سلامت آنان نیز تضمین شده است. گاه برخی از شاعران با شعرهایشان ما را به مسافتی کوتا ه می برند. مسافت بین تهران و شهر ری یا مثلا مسافت بین حصار و دوشنبه. و تازه در همین مسافت اندک آدم را صد بار می کشند و زنده می کنند. برخی هم مثل بیدل و حافظ و سعدی اقیانوس پیمایند و مسافرانشان را از قاره ای به قاره ی دیگر می برند ، بدون کوچکترین تکان و اذیتی . هواپیمای غزل عجمی روزی از قرغان تپه و وخشان زمین تا دوشنبه را با دست انداز می آمد و حالا این هواپیمای نه چندان بزرگ مسیر تهران تا دوشنبه را مطمئن و بدون دست انداز قابل توجهی با سرعت قابل قبول طی می کند . و این توفیق کمی نیست. سکوت سنگ – غزلی متفاوت غزل (سکوت سنگها )از محمد علی عجمی نیز یک غزل نو اجتماعی ست . غزلی ست هدفمند و دارای موضع گیری اجتماعی و موضوع آن شخصیتی فلسطینی ست به نام شیخ احمد یاسین که یکی از مبارزان فلسطینی ست که برای آزادی وطن و کشورش تلاش جدی داشت و به یکی از قهرمانان فلسطین بدل شد. در بسیاری از کشورهای جهان و حتی در اروپا و امریکا اعتراض های جدی به رژیم صهیونیستی صورت گرفت و تقریبا تمام کشورهای دنیا جز دو کشور امریکا و استرالیا این ترور را محکوم کردند و بسیاری از نویسندگان و شاعران بیدار دل جهان به ترور مردی که روی چرخ زندگی می کرد و تمام بدنش جز گردن فلج بود اعتراض کردند. شیخ یاسین را در سحرگاه وقتی از مسجد بیرون می آمد چرخبالهای توپدار هدف قرار دادند. این غزل عجمی را می توان آیینه ی وجدان بیدار و عدالت خواه تاجیکان نیز دانست و این که تاجیکان نسبت به اتفاق های جهانی و حقوق بشر بی تفاوت نیستند. اگر چه در ادبیات معاصر تاجیکستان از این گونه موضع گیری ها کمتر می توان سراغ گرفت اما همین اندک نیز غنیمتی ست. پیشتر از شاعری به نام (جمعه قوت )نیز شعری با نام (فلسطینی) خوانده بودم که در کتاب (خورشیدهای گمشده) نیز آن را چاپ کردم. غزل عجمی را ببینید: چرا امشب غزل در قالب مضمون نمی گنجد به ساحل های خود حس می کنم جیحون نمی گنجد ز خود بیرون شدم در آن طرف دیدم فلسطین را فلسطین شهادت در حصار خون نمی گنجد سکوت سنگها پر می شود از خنده ی شیطان قیام سروها در قامت موزون نمی گنجد به اذن هر شهید آیینه می بارد به شیدایی دگر در حجم حیرت حیرت مجنون نمی گنجد تمام عشق را دیدم به دور عشق می چرخید عجب چرخی ست چرخ عشق در گردون نمی گنجد و دیدم چشم های تو به در یا می خورد پیوند چرا امشب غزل در قالب مضمون نمی گنجد؟ این غزل در سال 2004 میلادی سروده شده است و یکی از آخرین غزل های شاعر است که از زبان وی شنیده ام و حتی در حک و اصلاح آن نیز به درخواست خود شاعر نظراتی داشته ام.از ویژگی های این غزل حال و هوای ایرانی آن است . ترکیباتی چون (فلسطین شهادت) (قیام سرو) به نوعی با فضای شعر اجتماعی امروز ایران همخوانی دارد و عجمی که خود چند سالی را در فضای ادبی و فرهنگی و اجتماعی ایران زیسته است بی گمان تحت تاثیر این فضا به خلق این اثر متفاوت پرداخته است. اگر نگوییم این غزل کاری برجسته است همین که در فضایی متفاوت با دیگران و با زاویه ی دیدی خاص سروده شده است دلیل بر اعتبار آن می تواند باشد. بخصوص اگر در این متفاوت بودن منطق و اصول شعری و ادبی و اصالت های انسانی لحاظ شده باشد. و از این رهگذر کار عجمی را باید کاری ریشه دار و اصیل و مشرق زمینی و انسانی به حساب آورد.. در مورد آشنایی شاعران تاجیکستان با شعر فلسطین و شاعران آن سرزمین بد نیست از کتاب خاطرات چند هزار صفحه ای و نانوشته ام مدد بگیرم. در سال 2001 میلادی در سمینار (دنیای شعر فارسی زبانان) در شهر لندن با استاد ارجمند مؤمن قناعت به قول تاجیکان واخوری داشتم و با ایشان و خانم فرزانه خجندی در موضوع شاعران فلسطین صحبت می کردیم. من یاد (معین بسیسو ) شاعر بزرگ فلسطین افتادم که بیست و چند سال پیش از ما در یکی از هتل های شهر لندن به طور مشکوکی کشته شده بود. و در مقدمه کتاب ترجمه شده ی این شاعر فلسطینی در ایران خوانده بودم که آثارش در شوروی سابق با تیراژ چند صد هزاری به چاپ رسیده و داشتم این اطلاعات را برای دوستان شاعر تاجیکم بازگو می کردم که استاد قناعت فرمودند: معین دوست من بود و ما همدیگر را گاه در مراسم ادبی می دیدیم . و جالب این که فهمیدم استاد برای معین بسیسو شعر هم سروده ! بعد ها از زبان خانم گلرخسار شنیدم که او نیز برای معین بسیسو شعر دارد و ارتباط ادبی شاعران تاجیک و فلسطین به گذشته های نسبتا دور برمی گردد و شاعران روسیه و شوروی سابق نیز با شعرهای معین و محمود درویش و سمیح القاسم و توفیق زیاد و دیگران آشنا بوده و هستند . و حتی این آشنایی به قبل از آشنایی شاعران ایران با فلسطین برمی گردد. از این رهگذر نیز می توان به غزل عجمی نگریست و آن را شعری ریشه دار دانست. در یک کلام من محمد علی عجمی را شاعری متفاوت و غزلسرایی نواندیش می دانم که می کوشد تا به قول سهراب سپهری جور دیگر ببیند . او اگر هوشیارتر و با جدیت بیشتر در این راه گام بردارد و اگر غم نان بگذارد ، می تواند خود را به عنوان یکی از نوگراترین غزلسرایان تاجیکستان مطرح کند . سروده علی معلم دامغانی: از اسکندر تا بوش این کلیپ تلویزیونی از شبکه های مختلف سیما پخش می شود. علی معلم دامغانی نه فقط از شاعران چیره دست معاصر (از شاعران وفادار به سبک هندی) که موثرترین فرد موسیقی صداوسیماست. البته او همان کسی است که مجوز پخش گسترده انواع موسیقی پاپ را از تلویزیون جمهوری اسلامی صادر کرده است و حامی آنها به شمار می رود. علی معلم است. علی معلم دامغانی، شاعر معاصر اخیراً سروده ای را در اختیار تلویزیون قرار داده و خود آن را دکلمه کرده که در آن سرتاسر تاریخ غرب از اسکندر تا بوش را به زبان طعنه روایت کرده است. در این کلیپ تلویزیونی به نقل از او درمی یابیم که همه غربیان ریشه در هوسرانی زنی بدکاره دارند که از اسکندر خواست تا جهان را به آتش بکشاند. «تجدد» از ریشه «تخنه» صادر شده و آن نیز معنایی اومانیستی و یهودی دارد. مجسمه آزادی تجسم عفریته ای است که خود از عفریته ای یونانی و رومی نسبت برده است. این کلیپ تلویزیونی از شبکه های مختلف سیما پخش می شود. علی معلم دامغانی نه فقط از شاعران چیره دست معاصر (از شاعران وفادار به سبک هندی) که موثرترین فرد موسیقی صداوسیماست. البته او همان کسی است که مجوز پخش گسترده انواع موسیقی پاپ را از تلویزیون جمهوری اسلامی صادر کرده است و حامی آنها به شمار می رود. علی معلم است. از سوی دیگر او در حلقه ای قرار دارد که همچون یوسفعلی میرشکاک، محمدعلی رجبی، محمد مددپور و ... استاد خویش را سیداحمد فردید می دانند. در شعر اخیر نیز رد پای فردید و نیز سیدعباس معارف دیده می شود. ظلمت دانش غرب و ضدیت با یونان و تجدد و دموکراسی لیبرال در شعر علی معلم از نشانه های این ردپاست. پس اگر در روزهای اخیر یکی از شبکه های تلویزیون را گشودید و در دورنمای مجسمه آزادی صدای معلم را به همراه پاره ای عبارات تخصصی فلسفه و تاریخ شنیدید تعجب نکنید. استاد علی معلم دامغانی با لحن حماسی اش همسرایی می کند. منبع: روزنامه شرق، شنبه 18 بهمن 1382