شاید مثل تو غریبم
سلام آقا جان
اینجا سال 91 است ...
میگویند تو جای دیگری! آنجا چه سالی است؟
گویی نه ما را میبینی نه صدایمان را میشنوی..
من در میان عاشقانت گشتم...
حرف زدم شنیدم... هیچکس حرف گفتنی نداشت!
گویی من زیادی حرف گفتنی دارم! زیادی به تو فکر میکنم!
اینجا همه برای مادرت عزا میگیرند ولی دلشان جای دیگر است..
کجا؟ نمیدانم ولی تو میدانی حتما!
مهدی فاطمه،با دست خالی آمدم..
یه سوال دارم این شبهای عزای مادرت فاطمه کجایی؟
این متن وسط روضه به ذهنم رسید:
اینجا همه در شورند در اشک غرق..
من وسط روضه بلند شدم وایسادم دارم دنبال شما میگردم!
با چشمای خیس! با دل شکسته!
هرچی میگردم نیستی.. نمیبینمت!
میگویند 313 یار میخواهی ... اینجا شمار حضار بیش از این حرفهاست فکر کنم!
مداح نام مادرت را که می آورد قیامت میشود..
آقا نیستی ببینی برای مادرت دارند چه میکنند!
پس گره کار کجاست؟
من که وسط دوستانت هستم...
شاید اینها دوستدار واقعی تو نیستند!
شاید اینها همه ی گریه هایشان ریاست!
نه همه ی دیر آمدنت برای من است..
من دوستت نداشتم.. من برای ریا اشک ریختم..
ای صاحب الزمان تو که از اینکه شما را تو خطاب میکنم تحقیرم نمیکنی..
نمیگویی برو . . . همه را نوشتم که بگویم من بین دوستانت هم غریبم!
شاید مثل تو! ترنم رهایی: أَمَّن یُجِیبُ الْمُضْطَرَّ إِذَا دَعَاهُ وَیَکْشِفُ السُّوءَ...