باور نمی کنم
دیگر تو را میان بادیه ها
سوار بر اسب سپید
یا میان خیمه ای
کنار چشمه دور ترین بید
باور نمی کنم
تو حالا در کنار منی
در همین شهر که آدم هایش هر شب
سهم خود از آسمان را
همراه زباله ها دور می ریزند
و تمام آبی دریا را
میان قوطی کنسرو
می خشکانند
و مریم هایشان
زیر نخل های معصیتی درد می کشند
که خرمایی به باز نمی آورد .
و کودکان این درد
نه میان گهواره
که تا آستان گور
آیتی تلاوت نمی کنند .
و چقدر موسی
میان جویهای سرگردان
بی گهواره ای .
باور نمی کنم
میان بادیه ها باشی
سورا بر اسبی یال برافراشته در باد
وقتی که دست های شهر
در انتظار گهواره و خرما
آسمان و دریا
بی تاب است .
کمال رستمعلی , 1358, قائمشهر
دیپلم علوم تجربی