فتوای دیوانه ی عاشق
صبح دیدار تو زد شعله و افروخت مرا
شب هجران تو در آتش غم سوخت مرا
ریخت خاکستر من عشق به دریاچه باد
موج موجش غم و سرگشتگی آموخت مرا
به من آموخت که خاموش بسوزم چون شمع
داد فتوا و لب شکوه فرو دوخت مرا
دلم احرام طواف سر کویش می بست
زد شرر جلوه او بر دل و افروخت مرا
کس نپرسید زحال دل دیوانه ما
گشت ویرانکده ، آتشکده و سوخت مرا
گزیده ادبیات معاصر - سپیده کاشانی