یار گم شده
گر چشم دل بر آن مه آیینه رو کنی
یکسر جهان در آینه روی او کنی
خاک سیه مباش که کس برنگیردت
آیینه شو که خدمت آن ماهرو کنی
جان تو جلوه گاه جمال آنگهی شود
کایینه اش به اشک صفا شست و شو کنی
خواب و خیال من همه با یاد روی توست
تاکی به من چو دولت بیدار رو کنی
درمان درد عشق صبوری بود ولی
بامن چرا حکایت سنگ و سبو کنی
خون می چکد ز ناله بلبل درین چمن
فریاد از تو گل ، که به هر خار خو کنی
دل بسته ام با باد ، به بوی شبی که زلف
بگشایی و مشام مرا مشکبو کنی
اینجاست یار گم شده گرد جهان مگرد
خود را بجوی سایه اگر جست و جو کنی