رفاقت با زمستون کار من نیست
رفاقت با زمستون کار من نیست
نمی خوام خشکسالیمو ببینی
واست رو می کنم هرچی ندارم
شاید دستای خالیمو بینی
مثل ابرا همش تبعید میشم
با هیچ کوهی سر سازش ندارم
یه موجم که با دریا قهر کرده
بدون تو من آرامش ندارم
گمت کردم ولی غافل از این که
خدا با این بزرگی گم نمیشه
کسی که محو تصویر بهشته
دیگه بازیچه ی گندم نمیشه
دارم نابود میشم دود میشم
دلم هرشب یه داغ تازه داره
یه کاری کن دارم از بین میرم
آخه دلتنگی هم اندازه داره...