بالاخره عاشق شدم
عاشق شدی پسر؟مامانت خبرم کرد که هر کاری می کنه جلودارت نیست. گفتم بیام ببینم چته؟ بابا جان مادرت گناه داره . پدر و برادرت که شهید شدن و رفتن . تو هم که موندی... رحم کن به مادرت بابا . دست بردار.
-آره عاشق شدم.
همین، به همین راحتی؟ حالا کی هست؟
_ولش کن همه وجودمو گرفته ؛ نمی تونم رهاش کنم. یعنی نمی خوام که رهاش کنم. تازه به دستش آوردم.
کوچکتره؟
_نه بزرگه خیلی بزرگ، اونقدر که نمی تونی تصورشو بکنی.
پس چطور ؟! تو که عاقل بودی! تو دیگه چرا؟! این حرفا مال جوونای آب ندیدس. توروخدا ول کن!!
_تو که نمی دونی هر کی باهاش یه خورده ، فقط یه خورده آشنا بشه دیگه نمی تونه ازش دل بکنه، عاشقش میشه ، اصلا نمی شه در مقابلش مقاومت کرد.
آخه عاشق چیش شدی؟ به ما هم بگو بدونیم؟
_عاشق همه چیزش. عاشق مهربونیش ، عاشق لطفش، عاشق مرامش، رسمش، منشش. به راحتی گذشت می کنه، به راحتی می بخشه،نامرد نیست . بهش دل ببندی ، بهت پشت پا نمی زنه .اگه نه فقط تو ؛ هر کسی بشناسدش دوسش داره.دوستش داشته باشی ؛ عاشقش میشی.اون وقته که اونم عاشقت میشه.
خوبه ، خوبه .دیگه داری تند میری ها! حالا می خوای چکار کنی؟
_می خوام جونمو براش بدم.همه وجودمو.می دونی ؟برای اون نه ؛ برای خودم. بدون اون دیگه نمی تونم. دنیا برام تنگه . دارم خفه میشم .
حالت اصلا خوب نیست.
_خوب خوبم .تا حالا بهتر از این نبودم. تو هم به جای اینکه رای منو بزنی ؛ برو با مامانم صحبت کن رضایت بده. آخه بدون رضایت اون نه من دلم میاد برم جلو ، نه اون منو می پذیره.
بابت این عشق چه بهایی ازت می خواد؟
_گفتم که جونمو. جونمو وسط میگذارم.اون کمتر از این و نمی پذیره. برای اثبات عشقم این لازمه. امیدوارم ازم بپذیره.
نه!!! تو دیگه از دست رفتی. نمی شه فکری کرد؟ حالا کی به سلامتی؟
_به همین زودیا. امیدوارم قبولم کنه. باید صاف باشم. باید بی نقص سراغش برم. پاک و تمیز. بدون حتی یک خدشه. اتو کشیده. اونطور که اون می خواد..
ولی این طوری که فایده نداره. اون اگه تورو دوست داشته باشه تورو همین جوری باید بپذیره. اگه دوستم نداشته باشه که آخر این وصلت به جایی نمی رسه.
_نه دیگه . فرق اون با بقیه همینه دیگه.اون منو دوست داره ، اون همه رو دوست داره. اما هر کسی صافتر ، بی غل و غش تر ، بی عیب تر؛ بهتر.تا 10 روز دیگه به وصالش می رسم. می دونم ،خوابشو دیدم.
داری جوونی می کنی ...
_آره .جوونم دیگه ، چه کنم؟ تو جوونی به وصال رسیدن یه صفای دیگه ای داره.
با خودم گفتم، ولش کن ؛ داغه . تا چند وقت دیگه از سرش می افته . اون وقت میرم حالشو می پرسم.
15روز گذشت و ازش خبری نشد.گفتم برم یه خبری ازش بگیرم ببینم سر عقل اومده یا نه؟
وقتی در خونشون رسیدم بالای سر در پلاکارد شهادتش متوجهم کرد که اون سر عقل بوده ، این من بودم که داغ بودم و حرفای اونو نمی فهمیدم...
وحید نوشت: من داغم؟ داغ میکنم؟ یا شماها خیلی سردین!!! شما سرد شدین از اعتقاداتمون پا پس کشیدید! من داغ نیستم!