سوی رهایی
من خار پر احساسم و تو نرگس مستان
من مور ضعیفم تو به از رستم دستان
دریا دلی ام بین که هنوز عاشق و مستم
جان بر کفی ام بین که دگر رخت ببستم
ای پادشه خوبان , ای سرو دلارا
کن با من مسکین و گدا شرط مدارا
دانم که پر از معصیتم روح خدایی
اما دل من , عاشق و دیوانه ی تو کاش بیایی
این هدهد قلبم نرود زین قفست سوی رهایی
زیرا تو سلیمانی و خوبست بدانی.