اقلیمـ رهایے

یا مَن یبَدِّل السَیئاتِ بالحَسنات ...

برو، در پناه حق

ساعت دو شب است که با چشم بی‌رمق
چیزی نشسته‌ام بنویسم بر این ورق
چیزی که سال‌هاست تو آن را نگفته‌ای
جز با زبان شاخه گل و جلد زرورق
هر وقت حرف می‌زدی و سرخ می‌شدی
هر وقت می‌نشست به پیشانی‌ات عرق
من با زبان شاعری‌ام حرف می‌زنم
با این ردیف و قافیه‌های اجق وجق
این بار از زبان غزل کاش بشنوی
دیگر دلم به این همه غم نیست مستحق
من رفتنی شدم، تو زبان باز کرده‌ای!‌
آن هم فقط همین‌که: برو، در پناه حق