اقلیمـ رهایے

یا مَن یبَدِّل السَیئاتِ بالحَسنات ...

دعا خواهم کرد

آمدنت تمام غنچه¬های ناشکفته¬ی عالم را شکوفا می¬کند. گل نرجس! بیا که نرگس¬های عالم، چشم¬به¬راه آمدنت هستند. بیا که چون ترنّم ابرهای نوبهار، وصف تو، دل¬های گداخته را غرقه در خنکای اشتیاق کرده¬ است. گویی شمیمی است از بهشت. جوانه¬ای بر لبان باد صبا رسته ¬است که هنوز غنچه نکرده، طراوت گلبرگ¬هایش را استشمام می¬کنم. می¬دانی چرا گل¬ها و ریحان¬های پهن¬دشتِ انتظار، این بار عطری شگفت می¬افشانند؟ آن¬ها خرقه از خاکی ستانیده¬اند که تو در آن خرامیده¬ای. بدان که این¬بار ترانه¬ای نمی¬سرایم که به هر بیت آن، جمال یار تمنّا کنم و وصال دیّار! روایت من عطش ذرّه ذرّه¬ی هستی است... روایت من شِکوِه نیست، اما تو را به خدا! بگو چه شراری است در این شیدایی حزن¬انگیز، که نه فرارش میسر است و نه قرار در حصارش؟ چه شراری است چنین جانسوز؟ عقده¬ی دل است که به دست تو باز می¬شود... تمام کرانه¬های غریب گواهند، هر بار که مغربی سر رسید، آفتاب شفق¬بارش به امید طلوع تو غروب کرد. و تو می¬آیی، نزدیک است ولی دور می¬پندارندش. بیا! بیا و بشتاب بر التیام زخم¬های بیشمار که در دل داری، و بخوان به نوای امَّن یُجیب، سرود آمدنت را. من نیز دعا خواهم کرد، دعا خواهم کرد..