اقلیمـ رهایے

یا مَن یبَدِّل السَیئاتِ بالحَسنات ...

کریمی از کریمان

    نظر

به سویت آمدم، خود مرا خواندی. زمین خوردم،خودت دستم را گرفتی. در مرداب گناه غوطه¬ور بودم، خودت نجاتم دادی. با بدان هم¬نشینی کردم، تو مرا با خود رفیق نمودی. و اینک، در کنارت هستم. هر چند نمی¬بینمت، باورت کرده¬ام. باغ خاطراتم را وقف تو نموده¬ام. نگاه خیره¬ام را دخیل تو ساخته¬ام. خلوت دلم را آشیانه¬ی تو قرار داده¬ام. انتهای رویاهایم را به شب وصل تو پیوند زده¬ام و... سکوتم را بهانه¬ی شنیدن صدایت دانسته¬ام. ای مهربان¬ترین ابر، شبنم محبتت را از گلبرگ دلم دریغ نکن و ببار بر من، ای کریمی از خاندان کریمان.
وحید زارع