اقلیمـ رهایے

یا مَن یبَدِّل السَیئاتِ بالحَسنات ...

سلام بر صاحب زمانه ی ما

    نظر

سلام بر تو ای شهسوار ملک وجود!
ملامت¬گوی بی¬حاصل ترنج از دست نشناسد در آن معرض که چون یوسف جمال از پرده بنمایی
ای یوسف زمان!
سال¬ها گذشت و دیدگان ناکام ما از آن روی رخشان فروغ بر نگرفت.
در داغ فراق تو، اشک¬ها عرصه¬ی بینایی را بر دیده تنگ کردند و لاله‌های عاشق سوختند؛
وطوفان، دست تطاول بر گلبرگ‌ها¬شان گشود.
در کویر تفتیده¬ی سرگشتگی، رهروان تشنه¬کام، با جگر‌های سوخته تو را می‌طلبند، ای آب حیات!
در دریای متلاطم و طوفانی، بر زورق شکسته، شیفتگان تو را می‌طلبند، ای ساحل امن نجات!
در شب¬های آکنده از تباهی، به در آی ای کوکب هدایت!
و راه بر گم¬گشتگان وحشت¬زده‌ی حیران بنما.
در نبرد خونین فلق، رخ بنما، ای خورشید پنهان!
از آفاق دمیدن آغاز کن، ای صبح صادق!
تلألؤ ستارگان، شعشعه‌ای از روی توست، ای فروغ الاهی!
انوار تابناکت را بر عرصه¬ی بی¬سوی جان¬ها بتابان
پرستو‌ی دل¬، به جستجوی تو به پرواز درمی‌آیدیش
و در کوچ‌هایش نشان از تو می‌جوید. ای بهار روزگاران!
با خنجر زرین، پهلوی شب را بشکاف،
که شب از حد فزون شد، ای آفتاب درخشان!
هرچند خفاشان در انکار تو سایه‌ها را امتداد ‌دهند...