اقلیمـ رهایے

یا مَن یبَدِّل السَیئاتِ بالحَسنات ...

بی تو نخواهیم حیات

    نظر

ای آفتاب دور! شب تیره به پایان رسید. برآی! که شمس و قمر از پایت سرمه کنند. برآی و خاک از تن برگیر، رایتت افراشته و بر صبا زین کن؛ که توسنِ وحشیِ این شبِ تیره، یکّه می‌تازد. ای دلدار! دل خراب است و دیده بی تاب. دور دار از ما خرابی و بی‌تابی. ای نور چشم! تن از واسطه¬ی دوری تو گداخت؛ و جان از آتش هجر تو سوخت. خنک نسیم سایه¬ی طوبای تو؛ و عطر سدره المنتهای تو دواست. ای طبیب! نهال شوق تو در دل نشانده¬ایم و در تدبیر درمان درمانده‌ایم. آینه¬ی دل به زنگار آلوده شد،کیمیایی کن که جلا تویی. ای آینه جمال شاهی و ای رایت الاهی! ای کلید¬دار سراپرده¬ی دل! ای بنده¬نواز! نوازشی،که تازیانه¬ها خورده‌ایم. ای نوید امن و امان؛ و ای آرامش جان! ای نفحه¬ی نجات؛ و ای اسوه¬ی مساوات! ای طالع مسعود، ای عماد محمود؛ و ای شاه اقلیم وجود! رخ بنمای که جهان در انتظار توست. ای زلال جویبار! سرداب¬زدگان، ترنّم آب از تو می‌جویند. ای باد نوروزی! دل آزرده¬ی ما را نسیمی. ای پیک بهروزی! مشام ما را شمیمی؛ که از لطف نسیم تو، مشام معطر کنیم،ای عطر گل نرگس! ای باران! ببار که بارانِ رحمت تو نمی‌شناسد. ای برگ گل! رخ برافروز. ای سرو قد! قد برافراز. که روی از بیگانه برگرفته‌ایم و دل از اغیار شسته‌ایم. ای نقاب از رخ برکشیده! و ای توتیای دیده! بگشای بندِ نقاب. خاموشی فرو نه،که اینک ما نیز چون قدسیان، به میهمانی حضور تو، به رسم پیشواز، اسپند و عود دود کرده‌ایم؛ و تهنیت¬گو و مژدگانی در دست، فرخنده ایام حضور تو را جستجو می‌کنیم. سخن این است : ما بی تو نخواهیم حیات!