آشتی با امام «قسمت دوم»
چرا موضوع انشای ما، به¬جای "علم بهتر است یا ثروت"، از تو و از ظهور تو و روش¬های جلب رضایت تو نبود؟! مگر نه بی تو، نه علم خوب است و نه ثروت؟
کاش در کنار زبان بیگانه، زبان گفتگو با تو را نیز- که آشناترین و دیرین¬ترین مونس فطرت¬های بشر است- به ما می¬آموختند! ای کاش- وقتی برای آموختن یک زبان خارجی به زحمت می¬افتادم- به من می¬گفتند: او تمامی زبان¬ها و لهجه¬ها...و حتی زبان پرندگان را می¬داند و می¬شناسد.
در زنگ شیمی- وقتی سخن از چرخش الکترون¬ها به دور هسته¬ی اتم به ¬میان می¬آمد- اشارتی کافی بود تا من بفهمم تمام عالم هستی و ما سوی الله به گرد وجود شریف تو می¬چرخند. ای کاش در کنار انواع و اقسام فرمول¬های پیچیده¬ی ریاضی، فیزیک وشیمی، فرمول ساده¬ی ارتباط با تو را نیز به من یاد می¬دادند.
یادم نمی¬رود از کتاب فارسی، حکایت آن حکیم را که کارش به قبرستان شهری افتاد. او با کمال تعجّب دید، بر روی همه¬ی سنگ قبرها، سنّ فوت¬شدگان را 3،4،7 سال و مانند آن نوشته¬اند. پرسید: آیا اینان همگی در طفولیّت از دنیا رفته¬اند؟ گفتند: این¬جا سنّ هر¬کس را معادل سال¬هایی از عمرش که در پی کسب علم بوده است محاسبه می¬کنند. کاش آن¬روز دبیر فارسی ما گریزی به حدیث معرت امام می¬زد و می¬گفت که در تفکّر شیعی، حیات حقیقی در توجّه به امام عصر علیه السلام و معرفت و محبت و مودت او و مهم¬تر از آن برائت از دشمنان او معنا می شود.
ادامه در پست بعد . . .