اقلیمـ رهایے

یا مَن یبَدِّل السَیئاتِ بالحَسنات ...

آشتی با امام «قسمت سوم»

    نظر

درس فیزیک، قوانین شکست نور را به من آموخت؛ ولی نفهمیدم «نور خدا» تویی و مقصود از «یهدی الله لِنوره مَن یَشاء» را. از سرعت سرسام آور نور (300 هزار کیلومتر در ثانیه) برایم گفتند؛ امّا اشاره نکردند شعاع دید معصوم تا کجاست و نگفتند امام در یک لحظه می تواند تمام عوالم و کهکشان ها را از نظر بگذراند و از همهی ساکنان زمین وآسمان باخبر شود.وقتی برای کنکور درس می خواندم، کسی مرا برای ثبت نام در دانشگاه معرفت و محبّت امام زمان علیه السلام تشویق نکرد. کسی برایم تبیین نکرد که معرفت امام نیز مراتب دارد و خیلی ها تا آخر عمر در همان دوران طفولیّت یا مهدکودک خویش در جا می زنند.
نمی دانستم که عناوینی هم چون دکتر، مهندس، پروفسور و ... قرار داد هایی در میان انسان هاست که تنها به کارِ کسب ثروت، قدرت، شهرت و منزلت اجتماعی و گاهی خدمت در این دنیا می آید؛ اصلاً در این وادی نبودم.از فضای نیمه بسته ی مدرسه، وارد فضای باز دانشگاه شدم. در دانشکده وضع از این هم اسفبارتر بود. بازار غرور و نخوت پُر مشتری بود و اسباب غفلت، فراوان و فراهم. فضا نیز رنگ و بو گرفته از «علم زدگی» و «روشنفکر مآبی»! خیلی ها را گرفتار تب مدرک گرایی می دیدم. علم آن چیزی بود که از فلان کتاب مرجع اروپایی یا فلان مجلّه ی آمریکایی ترجمه می شد؛ از علوم اهل بیت علیهم السلام، دانش یقین بخش آسمانی، کمتر سخن به میان می آمد! مولای من! در دانشگاه هم کسی برایم از تو سخن نگفت؛ پرچمی به نام تو افراشته نبود؛ کسی به سوی تو دعوت نمی کرد؛ هیچ استادی برایم اوصاف تو را بیان نکرد. کارکرد دروس معارف اسلامی و تاریخ اسلام، جبران کسری معدّل دانشجویان بود! نه اینکه از تبلیغات مذهبی، نشست های فرهنگی، نماز جماعت، اردوهای سیاحتی زیارتی، مسابقات قرآن و نهج البلاغه و... خبری نباشد... کم و بیش یافت میشد؛ اما در همین عرصه ها نیز تو سهمی نداشتی و غریب و مظلوم و «از یاد رفته» بودی.
ادامه در پست بعد . . .