آشتی با امام «قسمت چهارم»
در پایان هم پس از فَراغت از تحصیل نیز، اداره ی زندگی و دغدغه ی معاش، مجالی برای فکرکردن راجع به تو برایم باقی نگذاشت!
اینک اما، در عمق ضمیر خود، تو را یافته ام؛ چندی است با دیده ی دل تو را پیدا کرده ام؛ در قلب خویش گرمای حضورت را با تمام وجود حس می کنم؛ گویی دوباره متولد شده ام. تعارف بردار نیست. زندگی بدون تو -که امام عصر و پدر زمانه ای- «مردگی» است و اگر کسی هم چون من، پس از عمری غفلت به تو رسید، حق دارد احساس تولدی دوباره کند؛ حق دارد از تو بخواهد از این پس او را رها نکنی و در فتنه ها و ابتلائات آخر الزمان از او دست گیری؛ حق دارد به شکرانه ی این نعمت، پیشانی ادب بر خاک بساید و با خود زمزمه کند:
«اَلْحَمْدُ للهِ الَّذی هَدانا لِهذا وَما کُنّا لِنَهْتَدِیَ لَوْلا اَنْ هَدانَا اللّهُ»