اقلیمـ رهایے

یا مَن یبَدِّل السَیئاتِ بالحَسنات ...

بیا آقا . .

    نظر

امشب نیز خواب از چشمانم گریخته است.
و من،به دنبال مأمنی هستم تا تنهایی لحظه های بیحضور تو را با او قسمت کنم.
و به راستی چه پناهگاهی بهتر از خودت؟!
نمیدانم کجایی و کی وعده ی ظهورت تحقّق خواهد یافت،
اما،ندایی در درونم میگوید:
دوست پا در رکاب خواهد شد یار مالک رقاب خواهد شد
با این امید زنده ام که گاه آمدنت غبار کفش هایت را سرمه ی چشمانم کنم.
بیا،
بیا که جهان تاریک شده است و دلمان تنگ،
بیا،
بیا که طعنه ی اعداء نمک بر زخم ندیدنت میزند،
بیا،
بیا و یوسف وار، پیمانه مان را پر کن،
یا شمیمی از بوی پیراهنت را به دلهایمان هدیه نما.