وضع زمانه
وضع زمانه قابل دیدن دوباره نیست رو پس نکرد هرکه از این خاکدان گذشت
حب وطن نگر که ز گل چشم بسته ایم نتوان ولی ز مشت خس آشیان گذشت
در کیش ما تجرد عنقا تمام نیست در قید نام ماند اگر از نشان گذشت
مضمون سرنوشت دو عالم جز این نبود کان سر که خاک راه شد از آسمان گذشت
بدنامی حیات دو روزی نبود بیش آنهم کلیم با تو بگویم چسان گذشت
یک روز صرف بستن دل شد به این و آن روز دگر به کندن دل زین و آن گذشت
عاقل به کار دنیا بسیار لاابالی است همسایه ی جنون است عقلی که کامل افتد
شراب کهنه می نوشم به بزم او چو بنشینم به من تا نوبت آید دختر رز پیر می گردد
چنان زهر فراقت ریختی در ساغر عمرم که مرگ از تلخی آن گرد جان من نمی گردد
حسنی که به او عشق سرو کار ندارد مانند طبیبی است که بیمار ندارد.
ابوطالب کلیم کاشانی.