اقلیمـ رهایے

یا مَن یبَدِّل السَیئاتِ بالحَسنات ...

کبوتر حرم

    نظر

غروب روز دلگیری دلم غرق پریشانی هوا هم مثل چشمم سرخ بود و خیس و بارانی
منو و دل تنگی و غربت دلی غرق پریشانی نمی دانستم از کی آمدم بیرون کجا هستم
نمی شد پیش این مردم نشست و درد دل کرد نمی شد قفل غمها را شکست و درد دل کرد
که ناگه آمد از نزدیکی ام آوای زیبای دل انگیزی که گویی بند بر این رشته های پاره میزد
تو گویی که خدا از عرش بهر هر کسی که گشته آواره میزد و یا از بهر هر بیچاره ای میزد
نمی دانستم از کی آمدم بیرون کجا هستم دلم پر غم که ناگه دیدم آنجا را
ز بس که غرق غم بودم نفهمیدم چگونه نزدیک حرم بودم و نزدیک اذان بود و
آوای دل انگیزی که گویی حق از عرش بهر مردم بیچاره میزد
اذان بود و حرم نقاره میزد دلم طاقت نیاورد ایستاده نه بروی سنگ فرش صحن افتادم
صدا دادم : سلام ای ضامن آهو ببین بیچاره ام آقا برس بر داد من آقا که من بیچاره ام آقا
که ناگه یک کبوتر با صدای بالهای خود سکوتم را شکست کبوتر ناز و سرمست
کنار حوض آن صحن حرم بنشست کبوتر تشنه بود و آب میخورد دل من بین سینه تاب میخورد
صدایش کردم و گفتم : کبوتر خوش بحالت چه جایی میزنی پر خوش بحالت
دلم میخواست آقا مثل تو اینجا به من هم لانه میداد خودش با دستهای مهربانش به من هم دانه میداد
دلم میخواست من هم مثل تو پرواز میکردم به روی گنبد زردش پرم را باز میکردم
و یا با بالهایم پرچم سبز حرم را ناز میکردم کبوتر دارم از تو یک سوالی
کبوتر راستی جایی جز این صحن و سرا رفتی؟ اگر رفتی بگو که تا کجا رفتی؟
چه می دانی که دردم چیست؟ اصلا تا به حالا تو به عمرت کربلا رفتی؟
کبوتر از سر شب تا کنون در فکر آنجایم اگر که جان ندادم چون که من هم پیش آقایم
کبوتر تویی که لانه ات بر عرش دنیاست تویی که صاحبت فرزند زهراست
برو پیشش بگو آقا گدایت بی قرار است از آن روزی که رفته کربلا چشم انتظار است
برو پیشش بگو آقا گدایت سخت اندر شور و شین است برو پیشش بگو آقا گدایت سخت دلتنگ حسین است.