اقلیمـ رهایے

یا مَن یبَدِّل السَیئاتِ بالحَسنات ...

من جدا گریه کنان، ابر جدا، یار جدا

    نظر

ابر می‌بارد و من می‌شوم از یار جدا

چون کنم دل به چنین روز ز دلدار جدا

ابر و باران و من و یار ستاده به وداع

من جدا گریه کنان، ابر جدا، یار جدا

سبزه نو خیز و هوا خرم و بستان سرسبز

بلبل روی سیه مانده ز گلزار جدا

ای مرا در ته هر بند ز زلفت بندی

چه کنی بند ز بندم همه یک بار جدا

دیده‌ام بهر تو خون بار شد ای مردم چشم

مردمی کن مشو از دیده خون بار جدا

نعمت دیده نخواهم که بماند پس از این

مانده چون دیده از آن نعمت دیدار جدا

می‌دهم جان، مرو از من وگرت باور نیست

بیش از آن خواهی بستان و نگه دار جدا

حسن تو دیر نماند چو ز خسرو رفتی

گل بسی دیر نماند چو شد از خار جدا
امیر خسرو دهلوی