اقلیمـ رهایے

یا مَن یبَدِّل السَیئاتِ بالحَسنات ...

بی مهر و محبت

    نظر

میگویند حافظه ی ماهی ها فقط چند ثانیه است!؟
دروغ است ، ماهی من دو عید را کنار من بود تا همین دیشب!
91 و 92 برایش درد دل میکردم... تا همین دیشب!
هر روز بهش سلام میکردم... آبش رو عوض میکردم.. تا همین دیشب...
سر و صدا میکرد صدای آب را در می آورد بهش گفتم بس کن تو بزرگ شدی!
برای ماهی گلی دو سال خیلی ساله... خیلی...
هم نوع های تو شب عید میمیرند...
این کارا چیه؟ میخوای خودکشی کنی؟
ساعت 1 نیمه شب بود بلند شدم دیدم داره بی تابی میکنه!
گفتم میخوای خودکشی کنی از تنگ بپر بیرون راحت میشی از دست من!
الان بیدار شدم... دیدم تنگش خالیه! نبود...
گشتم.. دیدم بدنش کبود شده افتاده کف سرامیک های آشپزخونه!
میشه بی تفاوت نباشیم؟ اگر کسی دلش گرفت ، بهش محبت کنیم!
اگه حالش خوب نیس اگه ناراحته اگه بی تابه! ما بدترش نکنیم!
یه ماهی! یه موجود کوچولو! اینقدر زود از بی مهری خسته میشه!
توی این سالهایی که ماهی گلی رو زنده نگه داشته بودم همش آب تنگش رو خودم عوض میکردم!
هرروز بهش میگفتم بمان.. بمان با من خسته.. تو بمان...
اما هفته ها میگذشت و از هم خسته شدیم !
(باز هم همان خودخواهی همیشگی!) نه! شاید فقط من خسته شده بودم!
هرروز میگفتم چقدر خوبه تو اینقدر عمر کردی!
اما این هفته ها خبری از ذوق همیشگیم نبود! دلشو شکستم ...
گفتم بمیر آخه ماهی گلی سفره عید دوسال عمر میکنه؟
چقدر آب رو کثیف میکنی.. خسته ام کردی...
اینقدر بی تابی نکن... دیگه خبری از محبتهای من نیس...
دیگه خبری از هیچی نیس! فکر و ذکرم دیگه تو نیستی...
خسته شدم... فکر نمیکردم حافظه اش اینقدر قوی باشد..
فکرش را هم نمیکردم خودکشی کند... از دست من... امان از...

وحید نوشت: حس میکنم یه چیزی از روحم نیس...
با دلای غم گرفته کمی مهربون باشیم...
خدایا یه کسی قرار بود بیاد ؛ همه اومدن اون نیومد..
همه رو میدونم میدونی نوشتم همه بدانند!
آب رفته گرچه باز آید به رود ماهی بیچاره اما مرده بود...
+پایان داستان تپلو و ماهی.. تپلو (206SD)اسفند 91 رفت!
تو آخرین روز اردیبهشت 92 رفتی..