نامه ای به امام خمینی
امام خمینی عزیز سلام...
من از متولدین دهه ی شصت هستم ... متولد آخرین سال جنگ!
(منظورم جنگ عراق است)
آخر خودت میدانی میدان جنگ از سال 68 به درون ما تغییر موضع داد!
جنگ نرم شروع شد...
همان جنگی که هنوز خیلی ها باورش ندارند...
در این جنگ خیلی از ما جوان ها شهید شده ایم... شهید زنده!
شهیدی که هرروز تیر و ترکشی جدید بر بدنش اصابت میکند...
روحش مثل سپری در برابر تیرهای گناه مقاومت میکند..
شنیده ام ماندن و مقاومت در چنین شرایطی کار هر کسی نیست..
اما بگذریم... بحث انتخابات ریاست جمهوری است!
از حرف زدن ها میشود همه چیز را درک کرد!
حدود 34 سال است انقلاب کرده ایم! با
حدود 34 سال است انقلاب شده خیلی فرق دارد!
بحث من کمی فلسفی میشود... بگذریم... وقتت را نگیرم سید
این سالها چیزهای عجیب زیاد دیده و شنیده ام!
یکی میگوید نظر امام زمان روی فلان شخص است!
یکی میگوید من امام زمانم ظهور کرده ام...
یکی میگوید فلانی یعنی خدا...
و رهبر سخن از حقیقت ها میگوید...
اما کو گوش شنوا؟ همه از قانون میگویند...
وای اگر بودی... میدیدی چه کسانی چه چیزهایی میگویند...
حرفم را خلاصه میکنم.. ما دست به کمر هم شده ایستاده ایم...
زمانی گفته بودی امریکا هیچ غلطی نمیتواند بکند ...
راست میگفتی...امریکا هیچ غلطی نتوانست بکند اما ... اما خودی ها خیلی غلط ها کردند...
میر . ح . م سال 88 خیلی غلط ها کرد...
خیلی از بچه های خوب هم سکوت کردند...
بعضی هم نقشه های غلط اضافی میریزند...
عده ای هم کاندید انتخابات شده میگویند چنین و چنان خواهیم کرد که ...
اینها هم هیچ غلطی نمیتوانند بکنند..
این نامه را نوشتم تا بگویم دعا میکنم تن شما در گور نلرزد... از دست نزدیکانتان!
و السلام علیکم و رحمت الله و برکاته .. من الله توفیق.