اقلیمـ رهایے

یا مَن یبَدِّل السَیئاتِ بالحَسنات ...

اما تو که نباشی ماه به چه کارم می آید

    بدون نظر

باید سراغت را این روزها از قاصدک بگیرم

قاصدکی که دائم در حیاط خانه به گرد حوض ماهی ها طواف می کند

یا از کبوتر سفیدی که روی بام خانه لانه ای ساخته و هرازگاهی می آید و می رود

یا از پروانه ای که انگار حال خوشی ندارد و بی قرارتر از همیشه به نظر می رسد

یادت هست شب نشینی ِ من و تو و ماه ، کنار حوض حیاط خانه؟

چه جار و جنجالی به پا کرد ماه ، وقتی که شنید تو از همه دلرباتری

من آرام درِ گوشت گفتم تو از ماه هم ماه تری

ماه حواسش انگار پیش من بود... پیش تو بود... که بی هوا فریاد کشید نهههه !

یادش بخیر ! آخرش هم تو آرامَش کردی

تو با لبخند به ماه گفتی :  ماه فقط یکی است آن هم خودِ تویی

همین مهربانی هایت بود که دلم را بُرد...

حالا از آن شب مدت هاست می گذرد

تو نیستی ، ماه هست ، شب هایم اما تاریکِ تاریک است

دیگر حال و حوصله ی شب نشینی کنار حوض حیاط را ندارم

ماه ِ بیچاره هر شب می آید و در آب حوض جلوه گری می کند

اما تو که نباشی ماه به چه کارم می آید

وقتی تو نباشی همان بهتر که شب ها تاریکِ تاریک باشد

آنقدر تاریک که حتی عکس ماه را توی حوض حیاط نبینم

.

.

.

پ ن : ماهِ من ! یقین دارم یکی از همین شب ها چشمم به ماهِ رویت روشن می شود