میدانم که می آیی آقا...
باز هم خیابانِ آمدنت را چراغانی کردیم، باز هم کوچه های قدومت را آذین بستیم،
تا میلاد امید بخشت را جشن بگیریم. باز هم از پنجره های غبار آلود روزهامان،
از روزنه های بسته شده ی دلهامان، از پسِ باورهای به شک آلوده شده مان، به جاده ی تیره ی غیبتت چشم دوختیم،
تا چشم هامان به رنگ سبز انتظارت روشن شود، و قلبهامان به امید آمدنت آرام گیرد؛ اما نیامدی.
قرن هاست که کلام پدرت، امیر مؤمنان، گوش جانمان را به درستیِ آن آزرده است که:
براستی افق ها تیره گشته، و راه های روشن گم شده است!
اما نمی دانیم که به کدامین گناهمان، در پرده ی غیبت ات، فرو نشانده اند.
و نمی دانیم که به کدامین کارِ خیر, اجازه ی ظهورت، که وعده ی راستینِ خداوند است، صادر خواهد شد.
آری نمی دانیم که رازِ پنهانی ات چه بوده و رمزِ پیدایی ات چیست؛ اما می دانیم که می آیی.