اقلیمـ رهایے

یا مَن یبَدِّل السَیئاتِ بالحَسنات ...

کلامی با خداوند

    نظر

سلام خداوند
به نام خودت سلام
به نام تویی که راحت روح های ناراحتی ؛ به یاد تو که قرار دلهای بیقراری
آرامش دلهای آشفته ای ؛ مهربان من ،
بس که گنه کار شده ام در این زمانه ی خطر و
بس که توبه کرده ام و باز... شکسته ام و باز... گناه!
آه خداوند من... ای مهربانترین مهربانان !
روز بدرقه ام روز تولدم آرام مرا در آغوش گرفتی و
گاه رفتن به من گفتی کتابی بنام کلام الله برایت فرستاده
که وقت دلتنگی بخوانی و آرام بگیری...
من لبخندی زدم ، مرا از آغوشت جدا کردی و
با کوله باری سبک و پر از پاکی راهی زمین کردی...
از لحظه ی جدایی ام از تو گاه و بی گاه با دلیل و بی دلیل فقط اشک ریخته ام...
کودکیم گذشت... وارد نوجوانی شدم اما دلم باز هم بهانه ی تو را میگرفت..
آخر به روزگار تلخی گرفتار شده ام که فقط
کارم شده بود ثبت گناهان و توبه ها!
زیر هر گناهی یک توبه و یک امضا :
خداوند قسم میخورم دیگر نافرمانیت نکنم...
باز دفعه ی بعد گناهی به مراتب بزرگتر میکردم و باز هم توبه باز هم امضای عدم بازگشت به گناه!
رفته رفته هرچه من بدتر شدم بی مهرتر شدم تو مهربانتر شدی...
سالها گذشت وارد دوران جوانی شدم هرچه من بیشتر گنه کردم تو بیشتر پوشاندی...
هرچه کمتر دعا کردم تو بیشتر اجابت کردی... هر روزی که گذشت من شرمنده تر شدم...
هرجمعه این دلها زغم آکنده تر ها... هرجمعه این شرمنده ها شرمنده تر ها...
و خداوند هرچه من خوب بندگی ات را نکردم تو بهتر خدایی کردی...
والحق و الانصاف برایم کم نگذاشتی... هرچه کمتر تلاش کردم بیشتر دادی...
باز هم شرمندگی اش برای من ماند و بس...
خداوند... هر روزی که گذشت به بهانه ای بیادت بودم و از کودکی آنقدر همیشه یادت کردم که حالا در ذهنم در ناخداگاهم هم خدایی میکنی...
فکر خطا را هم که میکنم از تو خجالت میکشم.. تو همیشه رئوفی تو همیشه مهربانی ...
اما من چگونه شکر این همه داده هایت را بجا بیاورم!
اکنون فقط میتوانم بگویم: خداوند بنده ی خویش را ببخش.