همش سردرگمم ، گیجم
چرا حال دلــم خوش نیست چرا اینقدر دلگیرم
چرا حس می کنم دارم تو کنج خونه می میرم
همش سردرگمم ، گیجم ، همش درگیر رؤیاهام
اسیر جاده ی عشقم دیگه خسته شـدن پاهام
دارم انگار گم می شم توی دلــــــواپسی هامون
یکی حتی نمی گیره سراغ از بی کسی هامون
یک حتی نمی پرسه که حال قــلــب تو خوبه؟
آخه هیچ کس نمی دونه دل تنگم چه آشوبه
هــوای چشمــــم این روزا کمی ابــری شده ، تاره
گاهی وقتا که خورشید نیست دلش می گیره می باره
خدایا تو بگیر بازم ، تو دستت ، دست سردم رو
ببین تب کردم از دوریت ، مــــداوا کن تو دردم رو
نذار باشم به حـــال خود ، تو این دنیای وانفسا
بیا پیشم بمون تنهام ، که من خسته م از آدم ها
شعر از : هور