مرز خون
تا مانده به تن هنوز جانی
برگرد به رسم مهربانی...
ز من مگر چه دیدی؟
چرا تو دل بریدی
خزان بی بهارم
همیشه بی قرارم
اگر نیایی ای همه بهانه
به آتشم کشد غم زمانه
روانه شو روانه شو روانه
بیا به سوی من بسوی خانه
قسم به اشک و آهم
که جز تو را نخواهم
و جز تو رو نجویم
پناه و تکیه گاهم
در انتظار ماندم
و دل به خون کشاندم
من ذره ذره جان را
به مرز خون کشاندم