به ساز خودت باش
به نام زیبایش سلام
حوالی همین دلتنگی و بیقراری
در بین سختی های کار و مشغله ی این زندگی و مشکلات روزمره...
من شکستم این مرزها را و تعطیل کردم هرچه که بود تا خودم را دریابم..
به ناگهان پس از سفرهای طولانی کیش ، عسلویه ، کنگان و لامرد
بوشهر ، گناوه ، اسیر ، فیروزآباد ، قادر آباد ساز استراحت زدم..
امروز را با او هستم ، دوستی که تمام دوران دانشجویی با هم بودیم حدود چهار سال!
گاهی برای فرار از خستگی ها باید زندگی را مکثی (PAUSE) داد
و کمی به این ذهن بیچاره اجازه ی مرور خاطرات شیرین قدیم را داد..
امروز از هر دری سخن گفتیم ، از گذشته ها
از دوستان از کسانی که زمانی با هم هم کلاسی بودیم ...
از خاطراتی که روزی شیرین و تازه بودند مثل بوی نان تازه! اما دیگر بیات شده اند..
نمیدانم چه شده که دیگر هیچ چیز آراممان نمیکند این روزها...
مرور خاطرات... حوادث تلخ و شیرین ... اینجا روزگار آدمیان جور دیگری شده!
شاید همین دلزدگی ها و خستگی های امروز هم برای فردایی باشد که می آید ..
تا مرورش کنیم و بخندیم... شاید هم بگرییم
اینروزها بس که مردم به ساز هم میرقصند یادشان میرود ..
یادشان میرود برای خودشان هم کمی ارزش قائل باشند..
من هم یکی از همین مردمم اما به ساز خودم میرقصم..
امروز در کارخانه ای در نزدیکی سپیدان هستم..
همه چیز به هم می آید این هوای سرد هم به روزگار سرد ما..
دلتنگ کسی هستم تا با آمدنش گرما بخش افکار سرد من باشد..
خلاصه کنم امروز به ساز خودم هستم..
شاد و بی خبر از همه و بی خیال از احوال مردمان!
همچون کودکان خردسال بی دغدغه ...و السلام.
شاد باشید.. سلامتی تان پایدار. ان شا الله.