اقلیمـ رهایے

یا مَن یبَدِّل السَیئاتِ بالحَسنات ...

تا ابد شرمسار

    نظر

چرا نه در پی عزم دیار خود باشم چرا نه خاک سر کوی یار خود باشم
غم غریبی و غربت چو بر نمی تابم به شهر خود روم و شهریار خود باشم
ز محرمان سراپرده وصال شوم ز بندگان خداوندگار خود باشم
چو کار عمر نه پیداست باری آن اولی که روز واقعه پیش نگار خود باشم
ز دست بخت گران خواب و کار بی سامان گرم بود گله ای رازدار خود باشم
همیشه پیشه من عاشقی و رندی بود  دگر بکوشم و مشغول کار خود باشم
بود که لطف ازل رهنمون شود حافظ وگرنه تا به ابد شرمسار خود باشم
حافظ... بی پرده و زیبا شعر گفت و من روضه تلقی کردم و گریستم.