اقلیمـ رهایے

یا مَن یبَدِّل السَیئاتِ بالحَسنات ...

از چی برات بگم

    نظر

حرفامو میشنوی از لابلای شعر اینجوری بهتره اما بدون هنوز شبهام بدون اشک محاله بگذره بودی کنار من اما چه سوت و کور من بودم وخودم با این همه ولی از گوشه گیریات خسته نمیشدم تو با خودم که هیچ با سایه ی منم حرفی نمیزدی با این همه ولی به شب نشینی دلم خوش اومدی ... از چی برات بگم وقتی نگفته هام با من اجین شده حس میکنم دلم غمگین ترین دله روی زمین شده روزا که میگذرن اما محاله که حسم عوض بشه آخه هر شب یه ذره شعر روح خرابمو سمت تو میکشه... امشب قراره که با خاطرات تو بازم بشینمو.. باز درد و دل کنم باکاغذای شعر..صبح رو ببینم و غرق خودم بشم با قطره های اشک رو کاغذای خیس.. این بیت آخره… اما همیشه شعر پایان قصه نیست پایان قصه نیست!

بیت آخر