قسمت دوم سخنان شهید چمران پیرامون انقلاب
امام زمان نمیخواهد هنگامی ظهور کند که مجبور شود همة انسانها را از دم تیغ بگذراند. او هنگامی ظهور میکند که مردم دنیا به آن درجه آگاهی، رشد و تکامل رسیده باشند که فساد اجتماعات و سیستمها و حکومتها و طاغوتها را فهمیده باشند، درک کرده باشند و آماده شوند که نظام ملکوتی او را بپذیرند، تسلیم او شوند، با عدل و داد، خود را هماهنگ کنند.
شما تصور میکنید که اگر کسی امروز بخواهد در این سرزمین عدل و داد را اجرا کند اکثریت مردم ما از او راضی خواهند بود؟ کلاً و حاشا. علی(ع) را در نظر آورید. آیا مردی بزرگتر از او میتوان در تاریخ سراغ گرفت؟ کسی که توانست به عنوان مظهر اسلام، به نام رمز انسانیت و بزرگترین میوة این جهان وجود، تجلی کند و به مدت پنج سال حکومت عدل و داد خویش را به طور عینی و تحققی، برای عالمیان به اثبات برساند. اما دیدید که مردم روزگار او را درک نکردند. با او به مخالفت برخاستند. جنگها به راه انداختند. با او مبارزهها کردند. مگر طلحه و زبیر از اصحاب بزرگ پیامبر نبودند؟ پرچمدار اسلام نبودند؟ اینان کسانی بودند که علی(ع) را به زور بر منبر نشاندند و با او بیعت کردند. اما به سرعت از دور علی(ع) متلاشی شدند، زیرا دیدند که با عدل و داد او نمیتوانند زندگی کنند. سخت است، ناگوار است.
شما شنیدهاید که طلحه و زبیر در جلسهای با علی(ع) گرد میآیند و در آن جا شمعی در وسط خیمه روشن بود. هنگامی که طلحه و زبیر به مشائل شخصی و امتیازات فردی اشاره میکنند، علی(ع) فوت میکند و شمع را خاموش مینماید. آنها اعتراض میکنند که: چرا شمع را خاموش کردی؟ ما با تو سخن داریم! علی(ع) میگوید: تا آن جا که دربارة امور مسلمین سخن میگفتید حق داشتید که از نور این شمع استفاده نمائید. اما هنگامی که به مسائل شخصی میپردازید اجازه ندارید که از روشنی این شمع کوچک استفاده کیند. این درسی بود که علی(ع) میخواست به آنها بدهد. طلحه و زبیر انتظارها داشتند، میخواستند به حکومت برسند، میخواستند امتیازات بسیار برای خود کسب کنند، فکر میکردند که آنها وزرای دست چپ و دست راست علی(ع) هستند و علی(ع) میآید بیتالمال مسلمین را به دست آنها میسپارد، و علی(ع) میخواست به آنها بگوید و بفهماند که حتی از یک شمع نمیگذرد. چگونه حاضر است که بیتالمال مسلمین را بدست آنها بسپارد؟ از فردای آن روز میبینید طلحه و زبیر به دور عایشه جمع میشوند و جنگ جمل را به راه میاندازند و چه جنایتها و خیانتها و خونریزیها که بوجود میآید!
بیشتر بگویم، علی(ع) مدت 25 سال خانهنشین شد، مدت 25 سال در کنج انزوا بسر برد، درحالی که بزرگترین رهبر اسلام، رمز انسانیت، و قرآن ناطق بود. کسی که میتوانست این رسالت مقدس را بهتر از هر کس دیگری پیاده کند، 25 سال در سکوت و انزوا بسر برد. چرا چنین کرد؟ آیا او احساس وظیفه نمیکرد که به میدان بیاید و این دشمنان را به یک ضربت از میدان بدر ببرد؟ آیا علی(ع) از کسی وحشت داشت؟ به هیچوجه. علی(ع) از کسی نمیترسید و از زیر بار مسئولیت شانه خالی نمیکرد. اما مشکل علی(ع) این بود که در این مدت 25 سال طرفدارانی نداشت. او میدانست که این انسانها، عدل و داد او را تحمل نمیکنند، جز عماریاسر، ابوذرغفاری، سلمان فارسی و چند نفر انگشتشمار، کس دیگری از علی(ع) طرفداری نمیکرد. حتی پس از وفات نبیاکرم(ص)، هنگامی که عدهای از انصار و مهاجرین در سقیفه جمع میشوند و ابوبکر را برمیگزینند، عدهای به سراغ علی(ع) میروند که چرا قیام نمیکنی؟چرا حق خود را نمیگیری؟ چرا از زیربار مسئولیت شانه خالی میکنی؟ علی(ع) در جواب آنها میفرماید که: اگر طرفداران من 25 نفر میشدند، قیام میکردم و خلافت را به دست میگرفتم و این رسالت مقدس اسلامی را پیاده مینمودم. اما میدانست که 25 طرفدار ندارد. مردم آن روزگار این آمادگی را نداشتند که علی(ع) را که مظهر عدل و داد است، تحمل کنند و او مجبور میشود که 25 سال خانهنشین شود. در این مدت 25 سال قلبش جریحهدار بود. از ناراحتی مسلمین و شکنجههایی که بر آنها میرفت رنج میبرد، درد میکشید. آنچنان نبود که روزگار آرام و راحتی داشته باشد، دلش خوش باشد، در خانهاش آرمیده باشد. او کار دیگری نمیتوانست بکند. بنابراین 25 سال سکوت میکند. تازه بعد از 25 سال میبینید، هنگامی که به خلافت میرسد، نزدیکترین دوستانش علیه او شمشیر میکشند.
شش هزار نفر از خوارج از کسانی که جای مهر بر پیشانی آنها پینه بسته بود و اکثر آنها قرآن را از حفظ داشتند، علیه علی(ع) شمشیر میکشند. بنابراین میبینیم که مردم آن روزگار نمیتوانستند حکومت و رسالت اسلامی را تحمل کنند. به درجه تکامل نرسیده بودند. رشد و آگاهی نداشتند. این تغیر و تحول نفسانی در آنها بوجود نیامده بود، و بنابراین علی(ع) را نمیپذیرفتند و علی(ع) به همین سبب خانهنشین میشود.
در زمان ما نیز چنین حقیقتی جاری است. امام مهدی(عج) حاضر است، اما مراقب اعمال و رفتار ماست، اما متأسفانه افراد ما به آن درجه از رشد و تکامل نرسیدهاند که بتوانند عدل و داد او را تحمل کنند، بتوانند نظام اسلامی او را تحمل کنند، بتوانند نظام اسلامی او را پیاده کنند. در احادیث شنیدهاید که میگویند سیصدوسیزده نفر از کادرهای کارکشته متقی و پرهیزکار لازم است بوجود بیاید تا امام ظهور بفرمایند. ما منتظریم که این سیصدوسیزده نفر بوجود بیایند. از خانهنشستن و خوابیدن، نمیتوان کادری متقی و مؤمن و مدیر و مدبر بوجود آورد. در خلال این انقلابها، این کشمکشها، این مبارزههای، یک چنین انسانهایی بوجود میآید. انسانهایی که هر یک از آنها بتواند کشوری را، قطعهای از این سرزمین را اداره کند و درست اداره کند، براساس عدل و داد اداره کند. امام منتظر این سیصدوسیزده نفر است.
شما میدانید که این سیصدوسیزده نفر باید هر یک از آنها فقیه و مجتهد باشد. در روزگار ما عدة فقها و مجتهدین بسیارند. ولی باید فقها و مجتهدینی باشند که بتوانند کشوری را اداره کنند، و بازهم میدانید که در روزگار ما از دولتمردان، کسانی که اهل ادارهاند، مدیرند، زیادند، ولی اینان متقی و پرهیزکار نیستند، فقیه و مجتهد نیستند. باید آنقدر پیش برویم که دولتمردان ما مجتهد و فقیه ومتقی و پرهیزکار شوند. و از طرف دیگر مجتهدین ما نیز اهل مبارزه و فداکاری و دولت و مدیریت گردند تا سیصدوسیزده نفری که دارای تمام خصوصیات لازم برای اداره یک کشور است بوجود آیند. هنگامی که اینان بوجود بیایند، امام حجت ظهور میفرماید و به کمک آنها دنیا را پر از عدل و داد میکند. هنگامی که فریاد او از مکه بلند میشود، به خانه کعبه تکیه میکند و فریاد برمیآورد: «اناالقائمالمنتقم». و ندای او در سرتاسر دنیا منعکس میشود و مشتاقان راهش از همه اطراف دنیا به سوی او سرازیر میشوند.
البته باید بدانید که این سیصدوسیزده نفر کادرهای ادارهکننده هستند. به آن معنی نیست که طرفداران او فقط سیصدوسیزده نفرند. اینان مسئولین بزرگ و کاردهای قوی هستند که امور مملکتی را اداره میکنند. اما در آن روزگار همة مردم، همة محرومین و مستضعفین دنیا، به آن درجة از رشد و آگاهی رسیدهاند که وجود او را لمس میکنند و مثل پروانه به دور شمع وجودش میگردند و سیلآسا از همه اطراف و اکناف عالم به سوی او سرازیر میشوند. مردم دنیا به آن درجه از رشد رسیدهاند که از تمام نظامهای موجود خسته شدهاند. از شرق و غرب، از همه حکومتها، از همة طاغوتها، بریدهاند و بنابراین آمادگی دارند که خود را در اختیار امام حجت قرار دهند و با تمام وجود خود در راهش فداکاری میکنند. بنابراین تصور نکنید که فقط سیصدوسیزده نفر به حمایتش برمیخیزند. جز عدهای قلیل که مغرضین عالمند، مستکبرین عالمند، بقیه عالم ندای او را لبیک میگویند، به دنبال او میروند و همچنان که گفتم او نمیآید که همة مردم را از دم تیغ بگذارند. اگر قرار بود که بلایی از آسمان نازل شود و همه مخالفین خدا را نابود کند، این در قدرت خدایی بود که هر لحظه اراده بفرماید، همچنان که در زمان موسی(ع) کرد، در زمان نوح(ع) کرد، در زمان دیگران انجام داد، در زمان ما نیز چنین بلایی از آسمان نازل کند و همه ضدانقلاب و طاغوتیان و ابرقدرتها و صهیونیستها را نابود نماید. اما فلسفه خدایی این چنین نیست.
خدای بزرگ میخواهد که انسانها را ارشاد کند، هدایت کند، تغییر و تحول نفسانی بوجود آورد، و همه این مبارزات و همة این انقلابها به این خاطر صورت میگیرد. زیرا اگر قرار بود که خدای بزرگ با امام حجت بیاید و همه مخالفین را نابود کند، آنگاه وظیفة این سیصدوسیزده نفر چه میشد؟ آنها کار بزرگی انجام نمیدادند. اگر درحال حاضر در کشور ما، یا در دنیای ما، دشمنانی مثل ابرقدرتها، مثل صهیونیسم، مثل طاغوت و مثل عمال داخلی آنها وجود نمیداشتند انقلاب ما ارزشی نمیداشت. انقلاب ما آنگاه ارزش دارد که در مقابل بزرگترین قدرتها، در مقابل عظیمترین ابرقدرتها، میایستد و رسالت مقدس اسلامی خود را ارائه میدهد و با آنها میجنگد و مبارزه میکند. در این صورت است که کار ما و فداکاری ما ارزش پیدا میکند. بنابراین امام زمان نمیخواهد که همة مردم را از دم تیغ بگذراند. باید این تغییر و تحول بوجود بیاید. بنابراین کسانی که فکر میکنند باید در گوشهای بخوابند تا امام زمان ظهور بفرماید و دنیا را از عدل و داد پر کند، سخت در اشتباهند. مردم باید بیشتر بکوشند، بیشتر مبارزه کنند، این تغییر و تحول نفسانی را هرچه سریعتر، در روح خود، و قلب خود بوجود بیاورند تا ظهور حضرتش را تسریع کنند. اما شما بدانید که امام حاضر است و ناظر همة اعمال شماست.
این جوانانی که در اینجا نشستهاند یا پاسدارانی که حرف مرا گوش میدهند میتوانند توجه کنند، مثالی میزنیم ساده و مختصر. هنگامی که فرمانده قوا در جبهه جنگ وجود دارد و رشادت و شجاعت و فداکاری سربازان خود را نظاره میکند، آن سرباز با همه قوای خود میجنگد، مبارزه میکند، میخواهد خود را در مقابل فرمانده نشان دهد. شما تصور کنید که این جوانانی که مثلاً در کردستان میجنگند، در آن کوهها و تپهها با ضدانقلاب روبهرو میشوند، اگر تصور کنند که امام امت ما بر بالای تپه ایستاده است و شاهد مبارزات آنهاست و اگر کسی از آنها به خاک شهادت بیافتد، او جسد خونآلودش را در آغوش میکشد و بر او فاتحه میخواند. اگر چنین تصوری برای سربازان، برای پاسداران بوجود بیاید، خواهید دید که به چه قدرتی، با چه شجاعتی، با چه فداکاری، مبارزه میکنند و چگونه دشمن را متلاشی مینمایند. این حقیقتی است که هر کس که در صحنه نبرد بوده است میتواند آن را بطور عینی و تحقیقی ببیند و لمس کند. اکنون توجه کنید اگر بگویند به جای امام امت، امام حجت(عج)، بر بالای این تپه ایستاده است و مبارزات شما را مینگرد، و اگر یکی از شما به خاک شهادت درغلتد، این امام میآید و بر رخ شما بوسه میزند و شما را در مقابل خدای بزرگ شفاعت میکند. هنگامی که کسی به این اعتقاد و به این التزام برسد منقلب میشود، واژگون میشود، معجزه علق میکند، حماسهها بوجود میآرود و این حقیقتی است، و فلسفة غیبت و امام غایب، این حقایق غیبی را برای ما بوجود آورده است که ما بدانیم و وجودش را لمس کنیم، و در فکر خود و در قلب سربازان را و پاسداران را مینگرد، بلکه شاهد همه اعمال ماست، همه کارهای ما را نظاره میکند، همه خوبیها و بدیها را میبیند و میداند، آن کسی که در راه خدای بزرگ مبارزه میکند، امام دوازدهم(عج)، شاهد اعمال او است، مراقب او است، و او را هدایت میکند و او را لحظهای به خود نمیگذارد.
شما در احادیث شنیدهاید که اگر زمانی بیاید که رهبر اسلامی، ولیفقیه، مجتهد جامعالشرایط، دچار خطایی شود که در اثر خطای او به مسلمین و به رسالت اسلامی خسارتی بزرگ وارد بیاید، امام زمان خود را به تربیتی مینمایاند، و آن فقیه و آن رهبر را آگاه میکند و به راه راست ارشادش مینماید. امام حجت پیروان خود را رها نکرده است، به دست هوا نسپرده است، مراقب آنهاست. اگر ناراحتی به آنها برسد، قلب او را شکنجه میدهد، اگر خونریزی بناحقی انجام بگیرد ناراحت میشود، مراقب است و با تمام وجود خود میکوشد که این تغییر و تحول نفسانی را در این ملات و در این مردم بوجود بیاورد، تا زودتر و سریعتر به حد تکاملی خود برسد.
این مثال کوچک را برای آن زدم که اگر جوانان ما تصور کنند، و معتقد و ملتزم شوند، وبر خود بقبولانند که امام زمان شاهد است، حضور دارد، در میان آنها زندگی میکند، اعمال آنها، رفتار آنها، زندگی آنها، فداکاری آنها، مرگ آنها و حیات آنها تغییر کیفی پیدا خواهد کرد و چه بسا جهش بزرگی در حرکت تکاملی جوانان ما به سوی مدینة فاضله بوجود بیاید. این خاصیت بزرگ متأسفانه جوانان ما، و اجتماع ما از دست دادهاند. شاید برای لحظاتی یا روزهایی به وجود مبارکش فکر میکنند و بعد او را فراموش مینمایند. آنها امام زمان را به صورت اسطورهای در تاریخ میشمارند. همچنان که علی(ع) آمد و رفت، و همچنان که حسینبنعلی(ع) به شهادت رسید و تاریخ او به پایان آمد، امام زمان را نیز مثل امامان دیگر، اسطورهای در تاریخ به شمار میآورند، که این غلط است، اشتباه محض است. امام زمان حضور دارد و وجود دارد و مراقب اعمال و حرکات ماست، و هرچه را که میکنیم، هر عملی را که انجام میدهیم، او میبیند و میشنود و آن روزی که مردم ما با این اعتقاد برسند و این را لمس کنند و درک کنند، بزرگترین جهشها در راه تکامل، در زندگی آنها بوجود خواهد آمد. این بزرگترین قدم برای تسریع ظهور حضرت حجت میباشد. براساس همین فلسفه است که مکتب تشیع برای همیشه یک آرزوی بزرگ در قلب خود میپروراند. این آرزوی مقدس، ظهور حضرت حجت، و ریشهکن کردن ظلم و ستم از این عالم و سیطرة عدل و داد بر این جهان است.
بگذارید مثالی بزنم که قضیه را سادهتر کند. هرکس در زندگی خود آرزویی دارد و براساس این آرزوها میتوان شخصیت او را شناسایی کرد. افرادی هستند که آرزوهای زیادی دارند. هماکنون اگر از یکایک شما بپرسند، هر یک برای خود آرزویی دارد. جوانی که به مدرسه میرود آرزو دارد که نمرهاش مثلاً بیست باشد، قبول شود. کسی که به دانشگاه میرود، آرزو دارد هر چه زودتر مهندس شود. کسی که در صحنه نبرد است آرزو دارد پیروز شود، دشمن را به زانو درآورد. ملت ما آرزو میکند که انقلابش به پیروزی نهایی برسد. هر کس در زندگی خود آرزو میکند و این آرزوها فراوان است، و باید بگویم که این آرزوها یکی از محرکهای اساسی انسان در فعالیتهای روزمره اوست. انسانی که آرزو نداشته باشد میمیرد. انسانی که طلب و خواستهای ندارد یعنی مرده است، بجز افرادی که در آخرین مراحل تکامل، وجود دارند و خواسته آنها همان آرزویی خدایی است که وارد آن بحث نمیشوم. ولی انسانها عادتاً آرزوهایی دارند که براساس این آرزوها میتوان شخصیت آنها را شناسایی کرد.
بگذارید مثال دیگری بزنم کمی جنبة شوخی هم داشته باشند، و آن اینکه یکی از تجار بزرگ و سرمایهداران بزرگ، همسایة یک روحانی عالیقدر بود. این روحانی از او میپرسد: ای مرد! ای مرد ثروتمند! تودر این دنیا چه آرزویی داری؟ میگوید من فقط دو آرزو دارم. مرد روحانی متعجب میشود که چگونه فردی را پیدا کرده است که فقط دو آرزو دارم. بنابراین آروزهایش باید آنقدر عظیم و بزرگ و وسیع و جهانی باشد که همه آرزوهای کوچک دیگر او را شامل شود. از او میپرسد: بگو ببینم آرزوهایت چیست؟ این مرد توانگر فکر میکند و میگوید: معذرت میخواهم، آرزوی اول خود را فراموش کردهام. مرد روحانی میگوید: عجب آرزویی که صاحب آرزو آن را فراموش کند. این که آرزو نمیشود. آرزو آن چیزی است که با زندگی او، با قلب او، با حیات او، با روح او رابطه دارد، قابل فراموش شدن نیست، و اگر فراموش شود آرزو نیست. ولی به هرحال میگوید: بگو ببینم آرزوی دومت چیست؟ برای آرزوی دوم میگوید: دلم خورش فسنجان میخواهد. مرد عالم روحانی بر او میخندد که ای مرد توانگر و ثروتمند، اینکه آرزو نمیشود! توپول داری، ثروت داری، میتوانی چند تومان گردو بخری و یک خورش فسنجان به راه بیاندازی. اینکه دیگر آرزو نیست. ولی به هرحال انسانهایی، آدمهایی هستند که آرزوهای آنها به این درجه پست است، به این درجه مادی است، به این درجه ناچیز است که حتی آرزوی خود را فراموش میکنند. البته چنین کسانی را مدنظر نداریم. منظور ما انسانهای عالیرتبهای است که به حالت تکامل نزدیکتر شدهاند و حتی سعی میکنند که آرزوهای خود را به وحدت برسانند و فقط یک آرزو داشته باشند. مکتب تشیع ما به پیروان خویش تعلیم میدهد که فقط یک آرزو داشته باشند و آن آرزو، ظهور حضرت امام زمان است. زیرا میدانند که اگر او ظهور بفرماید همه مشکلات آنان حل میشود.
شما تمام آرزوهایی را که جوانان میتوانند در مخیله خود بپرورانند جمع کنید، عدهای میخواهند طاغوت به زمین بیاید، ابرقدرتها نابود شوند، پیروز شوند، ظلم و فساد از این جهان رخت بربندد. عدهای از کارگران اضافه مزد میخواهند، بهداشت میخواهند، تأمین میخواهند، چنین و چنان میخواهند. تمام این مشکلات همه باهم وقتی حل میشوند که مدینه فاضله او به دست بزرگوارش دراین دنیا پیاده شود. بنابراین میبینید که تشیع، بزرگترین آرزوها را، در یک آرزوی واحد برای پیروان خویش را معین میکند و به آنها تلقین مینماید، و آنها مطمئن هستند که اگر این آرزو برآورده شود، تمام آروزهای دیگر آنها، و تمام مشکلات دیگر آنها به نتیجه خواهد رسید. به مکتب نگاه کنید، ببینید، چه مکتب مقدسی است و به کجا رسیده است که توانسته است چنین آرزوی بزرگی را برای پیروانش مهیا کند، که در سایه آن بتواند همهچیز دنیا را حل کند و براستی حل خواهد کرد. بنابراین در حال حاضر اگر ملت ما و مردم ما به این حقیقت بزرگ و تابان آگاه گردد، که یک آرزو دارد. . آن آرزو ظهور حضرتش میباشد، و بعد بداند که او در میان آنها وجود دارد و زندگی میکند و مراقب آنهاست و دلش از این خونریزیها و ناراحتیها آغشته به خون است، و او خودش آرزو میکند که هرچه زودتر ظهور بنماید، چه تحول عظیم و عمیقی در جامعه ما به وجود میآید! بنابراین به این نتیجه میرسیم که این وظیفه ماست که برای تسریع ظهورش هرچه شدیدتر، هرچه سریعتر، درون خود را تغییر و تحول دهیم، خود را آمادة حضرتش نمائیم، خود را به آن درجه از رشد و تکامل برسانیم که بتوانیم وجودش را تحمل کینم و مطمئن باشیم که اگر به آن درجه رشد و آگاهی رسیدیم، او مسلماً ظهور خواهد کرد.
انقلاب مقدس اسلامی ما نیز، بزرگترنی جهش تکاملی، در رابطه با همین تغییر و تحول نفسانی انسانهاست که برای ما ایجاد کرده است، و بنابراین بزرگترین قدم در راه ظهور حضرتش میباشد. پس وظیفهای است مقدس، رسالتی است بزرگ، بر همه جوانان ما، که برای پاسداری از این انقلاب مقدس و برای به پیروزی رساندن آن، که خود کمکی بزرگ به ظهور حضرتش میباشد، فداکاری کنند، از هیچ ایثار و گذشت مضایقه و دریغ ننمایند. من از خدای بزرگ میخواهم که فرج حضرتش را تسریع بنماید. از خدای بزرگ میخواهم که به ما عرفان دهد، که وجودش را در میان خود لمس کنیم. از خدای بزرگ میطلبم که انقلاب مقدس اسلامی ما را به پیروزی نهایی برساند. از خدای بزرگ میطلبم که این ابرقدرتها و صهیونیستها و توطئهگران را نابود گرداند. از خدای بزرگ میطلبم که امام امت ما را سلامتی و طول عمر عطا بفرماید.
والسلام علیکم و رحمه الله و برکاته-
شهید دکتر مصطفی چمران