اقلیم رهایی وجود «بیست و چهارمین سروده ی خودم»
کاسه ی صبر دلم را بنگر
مثل این چشمه ی باغ
مثل این رود سرازیر شده
مثل یک پرنده ی سر به هوا
شده تنها ؛ شده تنها ؛ شده تنها
تا برایت بنویسم آقا
تا بدانی بی تو
این دلم غمگین است
تا که دلتنگ ترین عاشق دنیا باشم
همه دردم اینست
تا صدای نفس باد صبا
سمت آغوش و نفس های دلت
سمت دلتنگی ها ؛ سمت تنهایی ها
ببرد سمت هواهای بلند
ببرد سمت هوس های قشنگ
ببرد تا خود کوه
ببرد تا خود دشت گلها
یا کمی بالاتر
سمت اقلیم خودت
سمت اقلیم رهایی وجود
که تو ای سبزترین باغ بهار و رویا
سمت این رویاها
تو بیا ؛ تو بیا ؛ تنها تو بیا
از اشعار وحید زارع ؛ فروردین سال نود و چهار