شوق پرواز «سی امین سروده ی خودم»
اومدم تو این شبها بازم دعا
که تو رو صدا کنم بگم آقا
من دلم سنگ شده تنگ شده
از غم دوری تو رنگ شده
رنگ غم را تو بگیر از شب من
رنگ شادی رو بزن بر دل من
آقا وقتی که بهت فکر میکنم
حتی تنهایی هاتو حس میکنم
چرا هیچ کاری نکردم تا حالا
چرا من پاک نشدم، چرا چرا؟
من شدم غرق زمانه غرق غم
بیا این قفس رو بشکن یا بخر
مثل یک پرنده منو با خودت ببر
این پر و بال دلم هست ولی
شوق پرواز به اقلیم تو نیست
تو کجایی؟ کربلایی یا نجف؟
تو کجایی! منو با خودت ببر
من دلم گیر چیه؟ نمیدونم
بیا سرگشته رو با خودت ببر
من قسم خوردم به جون مادرت
که دیگه دور نشم از کرمت
من یروز میبینمت دلم خوشه
واسه اونروزه دلم پر میکشه
که بخندی و یادم بره فراق
که بیای پایان بدی به انتظار
وحید زارع شب قدر سال 1396